-
چهار و نیم سالگی
دوشنبه 5 خردادماه سال 1393 04:51
برایم از بوی تن کودک شیرخواره ای میگوید که دیروز دیده است. میگوید با دوستش رفته بوده مغازه ی عینک فروشی ، خانم جوانی را دیده اند که کودک را روی صندلی خوابانده بود تا دستش آزاد بشود و بتواند عینک انتخاب کند برای خودش. میگوید، دل توی دلم نبود بچه غلت بزند بیفتد روی زمین. میگوید، به خانم جوان گفتم خب عزیز من بیا من...
-
سه سال و نیمه گی
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1392 16:34
سه سال و نیمه شده ام. تقریبا دو سال از آخرین باری که احساس مهاجر بودن داشتم و توی این دفتر نوشتم میگذره. دلایل زیادی برای ننوشتن داشتم اما مهمترینش شاید این بود که در این دوسال پیوند چندانی بین خودم و مانای مهاجر احساس نمیکردم. بیشترین نوشته های این مدت عکس های فوتو بلاگ بود. فقط اونجا کمی بی کلمه نوشتم و از مانایی که...
-
سکه پنجاه سنتی
دوشنبه 2 آبانماه سال 1390 13:06
این سکّهٔ پنجاه سنتی بامزه بقیهٔ پول نونم بود امروز یه جورایی واقعا نماد این مملکته، مملکت خونواده و آرامش
-
سرزمین سینه های بریده
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1390 16:12
گاهی باید از سرزمین سینه های بریده بیرون بیایی تا زنانگی ات را بیابی. تا خنکای هوا را بر پوست شانه ها و گردنت حس کنی. تا رقصیدن باد را در موهایت تماشا کنی. تا گرمای آفتاب را برساق پاهایت لمس کنی. باید از سرزمین سلاخی زنانگی ات بیرون بیایی تا لبخندت زنانه شود، حرف زدنت زنانه شود، راه رفتنت زنانه شود. باید از خاطراتِ...
-
استفادهء ابزاری از یک وبلاگ 2(رابطهء موسیقیایی)
دوشنبه 23 خردادماه سال 1390 17:08
پارسال پستی گذاشته بودم اینجا به اسم استفادهء ابزاری از یک وبلاگ . پستی بود راجع به سندروم موسیقیایی من که توش دنبال دوتا آهنگ میگشتم که فقط ملودی شون رو میدونستم. از کامنتهایی که برام گذاشته بودن یکی از اون دوتا آهنگ رو تونستم پیدا کنم که اسمش"دختر لچک ریالی"بود. آهنگ دوم رو نتونسته بودم پیدا کنم.چند روز...
-
آنها که رفتند و آنها که ماندند...
چهارشنبه 11 خردادماه سال 1390 14:33
خبرها رو روی گوشیت میخونی...توی شلوغی ایستگاه قطار، رشتهء وصل کننده ت به همهء اجزای محیطت قطع میشه...محیطی که تو این مدت ،با زور زیاد تلاش کردی بهش وصل بشی...که زندگی کنی... بغض تنهاییت رو توی همهمهء صداهای ناآشنای دور و برت، بی صدا فرو می بری و یک جایی ته دلت خالی میشه....خالی... و اون آشنای غمبار باز توی گوش ات...
-
موسیقی صبحگاهی ما!
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1390 05:46
یک سال و 5 ماه و 7 روز ه.م چند بار تاحالا به این برو بچه های درختی تذکر دادیم کله صبح روزای تعطیل پارتی نگیرن ولی خب همینه دیگه.دور همیم کلا :) اینم لینک پارتی برو بچه ها پ.ن: امروز اینجا تعطیل رسمیه به مناسبت روزجهانی کارگر که دیروز بود!چونکه اول ماه می تلاقی کرد به یکشنبه و از اونجایی که تعطیلات برای این رفقای ما...
-
Family Stickers
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1390 15:59
یک سال و 4 ماه و 23 روز ه.م نمیدونم بقیه جاهای دنیا هم اینجوریه یا نه ولی یه چیز بامزه ای که اینجا خیلی زیاد دیدیم این برچسبهاست که ملت پشت شیشه ماشینشون میچسبونن و ترکیب خونواده شون رو نشون میده
-
به همین سادگی
پنجشنبه 18 فروردینماه سال 1390 17:21
یک سال و 4 ماه و 13 روز ه.م ناهارمو که چند تا برش از پیتزای دیشبه با خودم برداشتم و دارم همینجور که مینویسم، روی یک نیمکت پشت ساختمون شرکت میخورمش. هوا آفتابی و صافه. باد از لای برگای درختای دور و برم رد میشه و میاد سراغ موهای من.خوب که به هم شون میریزه میاد توی گوشم یه آوازی میخونه. بعد من پر از احساس سادهء خوشبختی...
-
ف ص ل
یکشنبه 8 اسفندماه سال 1389 16:50
نوشتن برام خیلی سخت شده اما فکر میکنم به گفتن ِ احساسای صادقانهء هر مرحله از مانای مهاجر یه جورایی متعهد شدم. احساس میکنم آروم آروم دارم از فضای ایران فاصله میگیرم.از فضای سیاسیش،از معضل های اجتماعیش، از مرض های اقتصادیش. چند وقته که حس میکنم دارم ته مونده های حس های نوستالژیکم رو غرغره میکنم.نه اینکه این حس ها کاملا...
-
...
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 08:34
بعد از ظهر خلوت یکشنبه است.من اینجا تنها در هوای گرم تابستان روی مبل رو به پنجره نشسته ام و به صدای پرنده ها و جیرجیرک ها گوش میدهم. اینجا برای چه کسی مینویسم؟نمیدانم.برای چه مینویسم؟نمیدانم اما میدانم که دارم کم کم از مانای "مهاجر" فاصله میگیرم. روزها سر کار میروم.ظهر ها در ناهارخوریِ شرکت، گاهی با...
-
ب ا ز گ ش ت
شنبه 27 آذرماه سال 1389 20:28
تاریخ:یک سال و 12 روز ه.م دو ماه پیش وقتی کار پیدا کردم مهمترین خوشحالیم این بود که دیگه نگران پول بلیط نیستم و با خیال راحت میتونم هر وقت که خواستم برم ایران. یک ماه پیش وقتی بلیط ایران رو خریدم هر بار که یادم میفتاد به زودی قراره دوباره ببینمش، از خوشحالی بغض میکردم . الان یک هفته مونده و من پر از حسهای عجیبم.سر درد...
-
تولد 1 سالگی ما در استرالیا
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 15:36
تاریخ:۱سال ه.م
-
قصهء زنجیرهء کاری من
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 16:21
تاریخ:10 ماه و 26 روز ه.م دو هفته از شروع اولین کار رسمی من در اینجا میگذره و احساس میکنم با سرعت زیادی در حال منطبق شدن با محیط هستم.برام حجم این تغییرات خیلی جالب و عجیبه.گاهی وسط شلوغی های کار و حرف زدن هام با همکارا،یواشکی از اون بالا خودم رو نگاه میکنم و کلی تعجب میکنم از این مانای جدید. . . داشتم یه نگاهی به...
-
این روزهای من
چهارشنبه 12 آبانماه سال 1389 13:19
تاریخ:10 ماه و 20 روز ه.م این روزهای من خیلی برای رفتن عجله دارند.کفشهای کتانی ام را پوشیده ام و نفس زنان دنبالشان میدوم. ثبت که هیچ،فرصت کافی برای بودنشان هم ندارم. گاهی از سر استیصال به اینجا سر میزنم.... خدا را چه دیدی شاید مانای مهاجر چیزی نوشته باشد.
-
از این کِش های بی منطق
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 18:47
تاریخ:10 ماه و 4 روز ه.م اونور که بودم اینوری هایی که از اونور اومده بودن به نظرم آدمهای الکی خوش و بی دغدغه ای می اومدن. از خدا که پنهوون نیست از شما چه پنهون از روی حسادت از نداشتن ِ این بی دغدغگی، ته ذهنم تحقیرشون هم میکردم گاهی. اینور که اومدم اون سایه های هنوز-جامونده در ایران ام ،گه گاهی مثل کش منو توی لحظه های...
-
۱۰ ماهگی
جمعه 23 مهرماه سال 1389 06:52
تاریخ:10 ماه و 1 روز ه.م 10ماه از اومدنم به اینجا میگذره.از دوره های سختِ کنده شدن و دلتنگ شدن و گم شدن و گیج شدن و نقطه شدن . از دورهء احساسهای بدِ بی هویتی و بی دست و پایی و ناتوانی و ترس های جور واجور .ترسهایی که هرچقدر هم که عاشق زندگی کردن باشی،باز راهت رو سنگلاخی و سخت میکنه. نمیدونم تا حالا شده بزرگ شدنتون رو...
-
موج دومِ آب رفتن اسامی
چهارشنبه 14 مهرماه سال 1389 02:16
تاریخ:9 ماه و بیست و دو روز ه.م توی موج مهاجرت های دورهء مامان-باباهامون یه سری اسمِ مختصر وارد اسامی شده بود. اسمهایی مثل "اِسی" و "هوشی" و "کامی" و" روفی" و "لی لی" و "فی فی" و "سوزی" و...اینا تو فیلمفارسی ها که میشنیدیم کلی به نظرمون خنده دار...
-
مشتری مداری در ابعادِ ریشتر!
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 02:49
تاریخ:9 ماه و 15 روز ه.م عصر بود.خسته بودم و با کلی خرید دویده بودم تا خودم رو به پلتفرم ۳ مترو برسونم که برگردم خونه.سه دقیقه مونده بود به اومدن قطار.روی نیمکت نشستم و هدفونم رو گذاشتم تو گوشم و شروع کرد به خوندن بیا بیا که نگارت شوم بیا... ..یهو احساس کردم بیشتر از سه دقیقه گذشته و قطار نیومده.به برد اعلان حرکت نگاه...
-
ای یقین ِ گم شده..
جمعه 2 مهرماه سال 1389 04:58
تاریخ:نه ماه و 10 روز ه.م هی فلانی، حال ما خوب است. اوضاع به کام است، آسمان ،آبی ست. ملالی نیست جز شنیدن ِ گاه به گاه نجوایی که ، در نیمه های شب بیدارم میکند و آن سوال کذایی را برای هزارمین بار ، باز، می پرسد. .... او میرود و خواب هم من می مانم و جای خالی ِ آن ماهی ِ گریز
-
از ژانگولری های ایرانی ها
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1389 04:08
تاریخ:نه ماه و 7 روز ه.م امروز از محل کار والنتیری قبلیم( همون خانوم پیری های مهربون ) این کارت تبریک تولد رو دریافت کردم! طفلکی ها با کلی محبت برام نوشتن و کارت رو پست کردن دم خونه . حالا چه جوری باید واسه شون توضیح داد که تو مملکت ما بخاطر اینکه بچه های نیمه دومی یکسال زودتر برن مدرسه و یه وقت خدای نکرده از بقیه بچه...
-
...
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1389 19:32
تاریخ:نه ماه ه.م و در زندگی یک مهاجر شب هایی هست که عقل و منطق و مصلحت و خلاصه هیچ کوفتی از این دست توی مغزت کار نمیکنه. تنها چیزی که میدونی اینه که در این لحظه فقط دلت یک چیز میخواد.این که همه چیز رو جمع کنی و برگردی به خونه ت.
-
ایکوال آپورچونیتیز!
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 08:56
Bus driver,pic by Mana 3.9.2010 Brisbane
-
آووووو ایران!
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 17:17
میگه: ور آر یو فرام؟ میگم: ایران. اول با لبخند میگه آوو ایران و این "آوو ایران" رو با همون آوایی میگه که میگن آوو Germanyیا مثلا آوو Sweden یا حتی آوو Turkey ! بعد از چند ثانیه که یک کم بیشتر به خودش میاد و دوباره تو ذهنش مرور میکنه میگه آوووووووووو ایرااااان!! و اینبار "آوووووووووو ایرااااان" رو...
-
Fields of Athenry
جمعه 29 مردادماه سال 1389 06:52
امشب _طبق یک مرض لاعلاج سابقه دار _،چند ساعت اینترنت رو برای پیدا کردن و دانلود یک آهنگ زیر و رو کردم بعد از ساعتها تلاش بی نتیجه،متوجه شدم که با یک کلیک روی گوشی خیلی خارجی جدیدم میتونم بخرمش! ...و خلاصه در نهایتِ احساس انسان جهان اولی ِ مدرن مصرف گرای استکبار جهانی بودن، کلیک کردم روش و آهنگ رو خریدم. دلم نیومد...
-
مراحل رشد قورباغه در خارج!*
پنجشنبه 21 مردادماه سال 1389 07:03
تاریخ:7 ماه و 29 روز ه.م هیجان زدگی و خارج-بهشت بینی ا گیج زدگی و گم شدگی ا غصه و دلتنگی ا فلاکت و بی پناهی و نقطه بودگی ا خط شدن و مدرن شدگی و آشتی با محیط ا آغاز ِ بازگشت به خود پی نوشت۱: (*) تا این لحظه البته پی نوشت 2: در هر مرحله احتمال تغییر شکلهای موضعی و موقت به هریک از مراحل قبل وجود دارد اما حالتِ غالب همان...
-
رابطه
یکشنبه 17 مردادماه سال 1389 20:37
مهم نیست به چه زبونی حرف میزنی،فرهنگ ات چیه،کشورت کجاست. هنوز تو تمام پیاده رو های دنیا آدمایی پیدا میشن که برق چشمای همدیگه رو می بینن. آدمایی که از کنار هم رد شدنشون، چیزی به زندگی اضافه میکنه.
-
مقوله ای به نام انگیزش شغلی
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 07:36
تاریخ:۷ ماه و ۲۰ روز ه.م مکان:شرکت آقامون اینا! چهار ماه پیش: تاریخ ریلکسیشن ماساژ رو با ایمیل اطلاع رسانی میکنن به همکارا هفته پیش: مدیر منابع انسانی اطلاعیه میدن که براساس فیدبک های مثبتِ گرفته شده از همکارا در راستای بهبود روابط کاری، آبجو خوری رسمی ماهانه شرکت (با مزه و مخلفات)از این به بعد به دوهفته یکبار تبدیل...
-
لالایی
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1389 15:49
مهم نیست چقدر بزرگ شده باشی.همیشه تو زندگی روزایی هست که باید یکی برات لالایی بخونه. پی نوشت۱: اگه شماهم یه روزی مثل من به لالایی احتیاج پیدا کردین لینک دوتا لالایی قدیمی رو اینجا گذاشتم لالایی-منیر وکیلی لالایی-منوچهر پی نوشت۲: چه ربطی داشت؟-فعلا اینجوریم دیگه ،خاطرات مهاجرتم نمیاد
-
من
دوشنبه 4 مردادماه سال 1389 04:31
می نویسم که یادم نرود این روزها همه چیز پر رنگ است این روزهای من پر از تکه تکه های رنگیِ شعر و موسیقی و شادی است در پس زمینهء تاریک