لالایی

مهم نیست چقدر بزرگ شده باشی.همیشه تو زندگی روزایی هست که باید یکی برات لالایی بخونه. 




پی نوشت۱:

اگه شماهم یه روزی مثل من به لالایی احتیاج پیدا کردین لینک دوتا لالایی قدیمی رو اینجا گذاشتم

لالایی-منیر وکیلی

لالایی-منوچهر 

 

پی نوشت۲: 

چه ربطی داشت؟-فعلا اینجوریم دیگه ،خاطرات مهاجرتم نمیاد

نظرات 8 + ارسال نظر
درسا پنج‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:13 ب.ظ

هر رو تاش رو می ریزم رو گوشیم برای شبایه مورد نیاز و خیلی مرسی :)))))))))

درسا پنج‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:14 ب.ظ

لایک هزار تا

قربون تو قابلی نداشت
(;

بهار شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:24 ب.ظ http://depression.blogsky.com/

نه!!!!!!!!!!!!!!!!!
خیلی دردناک بود
مخصوصا دومی
من سریع خاموشش کردم
خودم کم مستعد حال خراب هستم؟؟؟

علیرضا شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:54 ب.ظ

من این لالایی نوری رو هم ذیل لالایی ها مورد نیاز در چنان روزایی توصیه می کنم:
http://www.facebook.com/video/video.php?v=1149375191440

مانا شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:51 ب.ظ

ولی بهار، با همه دردناکی، تو اون شبِ دردناک "تنها" آهنگی بود که میتونستم گوش بدم.مدت طولانی توی اینترنت گشتم و همهء لالایی های قدیمی رو دانلود کردم و برای خودم گذاشتم.
علیرضا:
آره اینم اتفاقا تو اون لیستم بود

بهار یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 ق.ظ http://depression.blogsky.com/

کدوم شب دردناک؟
من که نمی دونم کدوم شب دردناک؟
اصلا واسه چی یه خبری از خودت نمیدی؟
مگه نگفتم بیا ویرچوال دورهمیو کنیم؟
چرا اصلا هیچ هیچ هیچ توجهی به من نمیکنی؟....

مانا یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:21 ب.ظ

چه میدونم بابا!این چه زندگی ایه اصلا
من که میام oovoo تو هیچوقت آنلاین نیستی آخه
حتما قرارشو میذاریم تو این هفته

بابک دوشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:51 ق.ظ

لطیفه پریروز:
طفلی در آغوش دایه بدهیبتی می گریست. دایه گفت: نترس من با توام. بچه گفت: من از خودت می ترسم.

لطیفه دیروز:
مادره برای بچه اش لالایی می گفت. پس از چند دقیقه بچه به مامانش گفت: مامان میشه ساکت بشی می خوام بخوابم.

لطیفه امروز:
همین وضعیت فعلی است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد