همهء حسهای من:فراموشی؟خود-بی حس کردگی؟یا چی؟

چهار ماه و ده روز ه.م

میدونی.من یه وقتایی واقعا نمیدونم چیه زیر این لایه های بهم ریختهء ذهنم.مجبورم یه جایی بالا بیارم که بفهممش!با خودم حرف میزنم اینجا.باخودم فکر میکنم بلند بلند.

دل من یک جورایی مدام تنگ بود تو تمام این مدت.چیز زیادی نگذشته بود اما دلم تنگ بود مدام.همیشه لازم نیست خیلی زمان زیادی بگذره که آدم دلش تنگ بشه.
وقتی که دلت مدام تنگ میشه یعنی یک گوشه ء پنهان ذهنت یک چیزی داره تو رو بصورت لاینقطع وصل میکنه به جایی که ازش اومدی به چیزهایی که بهشون دلبسته بودی.به آدمهایی که کنارشون زندگی میکردی.وقتی که مدام دلت تنگ باشه یعنی که "شروع" نشدی هنوز
وقتی این دلتنگی قطع میشه،اون رشته انگار پاره میشه.احساس میکنی ول شدی
.
امروز من احساس کردم که ول شدم.انگار تازه یک کم فهمیدم که جدا شدم
بعد ترسیدم
از اینکه بصورت ذهنی نه فقط فیزیکی(چون این کار رو قبلا انجامش دادم)جدا بشم ترسیدم
قضیه اینه که تا جدا نشی،اون چیزی که باید توی تو شروع بشه در محیط جدیدت،شروع نمیشه
امروز احساس کردم دارم با هیجان و ترس ِ این شروع کردن،توی خودم مواجه میشم

غروب یکشنبه

 تاریخ:چهار ماه و 6 روز ه.م

غروب یکشنبه (همان جمعهء اسبق) خاکستری بود 

همه انگار نوک کوه رفته بودن 

به خودم هی زدم از اینجا برو 

اما موش خورده شناسنامهء من

لاااااای..... لای لای لای لاااااای......لای  لای لای لااااااااااااااااااای  

 

 

---------- 

پی نوشت: فکر می کردیم که از سر غروب جمعه میشود در خارج پرید .اشتباه میکردیم .غروب جمعه یک "روز" نیست .غروب جمعه یک حالت است که از بین نمیرود بلکه  از روزی به روز دیگر منتقل میگردد

یاهومسنجر

 تاریخ: چهار ماه و 3 روز ه.م

دلم برای معصومیت مادرانه ات چقدر گرفت ....برای آن لحظه ای که یادت میدادند که باید همهء دلتنگی ِ تنهایی ات را در دل آن آدمکهای  بی رمق بچپانی و برایم بفرستی

سیزده بدر های خارجی

تاریخ: چهار ماه ه.م

همه جمعند اینجا :

نسل در حال انقراض سیبیل تا بنا گوش ها و خانوم های تپل مپل با ماتیک های پررنگ و موهای مش کرده ، با دخترها و پسراشون و عروس ها و دامادا و نوه هاشون و بساط چایی های دم کشیدهء بعد ناهار و هایده و حمیرا و بابا کرم   

.

نسل نوه های نیم بور نیم مشکی ِ ساری آی دونت آندر استندِ روی تاب و سُرسره  

.

نسل نوه بزرگترای خالکوبی نصف اینوری-نصف اونوریِ هدفون به گوش با موهای مش کردهء  آبی  و سرخابی  

.

و ...نسل سرگردونهای تازه رسیدهء  سبز پوش ِ ساسی مانکن و سوسن خانوم 

  

هجرت صغری

 تاریخ:سه ماه و ۲۶ روز ه.م  

فاز سگ دو زدن اولیه برای به قول اینا settle شدن در مملکت غریب رو یه جورایی پشت سر گذاشتیم.الان دیگه از اتفاقای جدیدی که ممکنه برامون اینجا پیش بیاد خیلی نمیترسم.دیگه از اینکه یه جاهایی نتونم لهجه و بعضی از حرف های استرالیایی هایی که باهاشون سر و کار دارم رو بفهمم نمیترسم.توی دوره ای که برای placementگذروندیم با کلی مهاجر از مملکت های مختلف آشنا شدیم که عین ما بودن .روزهای اول حتی حرف زدن با اونها هم برام کار سختی بود. از ترس اینکه نفهمم چی میگن اصلا باهاشون وارد صحبت نمی شدم.دیروز توی جایی که برای کارآموزی میرم یکی از همین بچه های همکلاسی که چینی بود رو دیدم و باهم ناهار خوردیم.وقتی باهاش حرف میزدم انقدر راحت بودم که واقعا حس میکردم دارم با یه همزبون حرف میزنم.خیلی تازه بود این حس.خوشم اومد کلی. 

.

تا دو سه هفته دیگه میریم بریزبن.دُری اونجا کار پیدا کرده.یک کار خوب تو زمینهء تخصص خودش  .شنیدیم که بریزبن خیلی شهر قشنگیه.دیگه این هجرت از هجرت کبری که سخت تر نیست. میریم ببینیم چی میشه. 

همینا فعلا

تا بعد

شنا سگی

تاریخ:سه ماه و ۱۹ روز ه.م

آقا این ماههای اول مهاجرت خیلی شبیه شنا سگیه*! 

امروز این شباهت عجیب رو کشف کردم.فکر کنم اونایی که مهاجرت کردن منظورم رو خوب بفهمن 

 --------- 

پی نوشت: 

ویکی پدیا-دانشنامهء آزاد:*شنای سگی یا شنای پا سگی یک نوع شنای ساده‌است که شناگر در آن دست و پای خود را به طور متناوب حرکت می‌دهد و سر را بیرون از آب نگه می‌دارد. این حرکات او نحوه شنای سگ را به خاطر می‌آورد. این شنا معمولاً اولین شنایی است که وقتی کودکان در حال یادگیری شنا هستند از آن استفاده می‌کنند.