سرزمین سینه های بریده

گاهی باید از سرزمین سینه های بریده بیرون بیایی تا زنانگی ات را بیابی.

 تا خنکای هوا را بر پوست شانه ها و گردنت حس کنی.

 تا رقصیدن باد را در موهایت تماشا کنی.

 تا گرمای آفتاب را برساق پاهایت لمس کنی.

باید از سرزمین سلاخی زنانگی ات بیرون بیایی تا لبخندت زنانه شود، حرف زدنت زنانه شود، راه رفتنت زنانه شود. 

باید از خاطراتِ تعرض به روح و جسم و احساس زنانه ات فاصله بگیری تا آرام آرام خودت را، لطافتت را و زیبایی گم شدهء زنانه ات را پیدا کنی. 


نظرات 12 + ارسال نظر
فروه چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:24 ب.ظ

خیلی جالبه مانا،دیشب وقتی می خواستم عکس جدیدم رو توی فیس بوک آپ کنم، اولش دیدم انگار توی عکس سینه هام خیلی برجسته!!! شده، اما بعدش گویا چیزی مثل یک عقده چندین ساله یا لجبازی با تربیت هزارساله ام خواست که حتماً همین عکس رو بزارم، همین ودیگر هیچ... و من وخیلی از ماها درست می فهمیم چه می گویی....

بابالنگ دراز چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:25 ب.ظ http://khateratebarani.blogsky.com

...و انها که ماندند و خواستند زنانگیشان را بستانند
...و انها که ماندند و رنج ماندن را به جان خریدند
...و انها که ماندند و شکستن در وطن را به شکستن در غربت ترجیح دادند
********************************************************
ممنون ار پست قشنگت
عالی بود و البته جسارت نشه خواستم یه خورده تکمیل ترش کنم
به وبلاگ منم سری بزن
تازه آپش کرده ام

من پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:21 ب.ظ

............خوشا به حال زنان آن سرزمین...............و بدا به حال زنان سرزمینم
...............................
....................................................

بهار پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:50 ب.ظ http://depression.blogsky.com/

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخخخخخخخ.......
ای وااااااااااااااااای.....

صایه دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:05 ق.ظ http://sayeh1898.blogfa.com/

سلام مانای عزیز
وبلاگ شما را خیلی اتفاقی وقتی داشتم دنبال عبارتی در شیمی به نام "مانای فشاری:Compression set" سرچ می کردم، یافتم!!!
برایم خیلی غیر منتظره بود! چرا؟! پست دیروزم را اگر ببینید شاید متوجه شوید!!

صایه دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:07 ق.ظ http://sayeh1898.blogfa.com/

By the way, could I link to your weblog adress?

آره چرا که نه. پستت رو هم خوندم. روشهایی که آدمای دنیا رو به هم وصل میکنه همیشه یکی از جذاب ترین موضوعات برای من بوده

راحله پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:32 ق.ظ

سلام مانای قشنگم. حیفم اومد چند خطی با تو درددل نکنم. چندی پیش عمو به نمابشگاهی تو چین دعوت شد. یکی از کمپانی ها یک دعوت نامه رسمی فرستاد و من و عمو را رسما دعوت کرد که می دانی یعنی چه. تمام خرج و مخارج با اونا. خوب موقعیت خوبی پیش اومد و ما هم رفتیم. حسی رو که تو ازش نوشتی به واقع حس کردم. پس از چند روز از باز خوردهایی که از محیط می گرفتم احساس کردم زنم و نازم و در عین حال قدرتمند. این حس تا روز آخر سفر همراهم بود . وقتی رسیدیم فرودگاه ایران موقعی که می خواستیم تاکسی بگیریم از راننده پرسیدم کرایه چقدر می شه برگشت گفت حالا بشینید حاج خانم بعدا حساب می کنیم. ومن ماندم و با همه اندیشه هایی که بعد از اون تو ذهنم گذشت.

بابک چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 06:55 ب.ظ

سلام گرم
فکر کنم شش ماهی بود که به وبلاگت سر نزده بودم فکر می کردم گرفتاری و نمی نویسی البته خیلی هم بیراه نبود.
تا اطلاع ثانوی روزگار غریبی است

بهار دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:24 ق.ظ http://depression.blogsky.com/

مانا....یه سوالی برام پیش اومده..... تو هنوز مانای مهاجری؟

مانا شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:10 ق.ظ

بهار:فکر نکنم دیگه

آوادخت دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:33 ب.ظ http://www.hymnymph.blogsky.com

من خارج ازایران هم بودم.مسلما حجاب نداشتم.ولی این چیزی که شما میگی رو اصلن حس نکردم.زنانگی یعنی این چیزایی که شما نوشتی؟یا اصلا مطمئنی زنانگی در زنان ایران مرده؟ به نظر من که زنان ایران خیلی زیادتر از حد هم نازو زنانگی دارن

لاله دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:22 ب.ظ

خیلی خوب مینویسی.. بیشتر بنویس دختر جون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد