آووووو ایران!

میگه: ور آر یو فرام؟

میگم: ایران.

اول با لبخند میگه آوو ایران و این "آوو ایران" رو با همون آوایی میگه که میگن آوو Germanyیا مثلا آوو Sweden یا حتی آوو Turkey !

بعد از چند ثانیه که یک کم بیشتر به خودش میاد و دوباره تو ذهنش مرور میکنه میگه

آوووووووووو ایرااااان!! و اینبار "آوووووووووو ایرااااان" رو با اون آوایی تلفظ میکنه که میگن آوووووووو Lebanon یا آوووووووو  Iraq یا آووووووووو Afghanistan .


و من عقب عقب رفتنش رو می بینم از پشت صدای گرم و  لبخند مهربونش.

.

.

چرا به کودک درونش حق ندم که عقب عقب بره وقتی خبر اولِ کشور امن و  آرومش عکس ِ نمایندهء کشور من کنار هواپیمای بدون سرنشین با قابلیت هدفگیری مواد منفجره به سمت دشمنه!؟

رابطه

مهم نیست به چه زبونی حرف میزنی،فرهنگ ات چیه،کشورت کجاست.

هنوز تو تمام پیاده رو های دنیا آدمایی پیدا میشن که برق چشمای همدیگه رو می بینن.

آدمایی که از کنار هم رد شدنشون، چیزی به زندگی اضافه میکنه.


خنده ء هیستریک جهان سومی

تاریخ:پنج ماه و 8 روز ه.م

یه استرالیایی یه بار تو همون روزهای اول بعدِ مهاجرت، وسط یه بحث راجع به تفاوتهای رفتاری ما با اونا، ازم پرسید چرا بعضی از ایرانیها وقتی یه چیز مصیبت بار رو برای ما تعریف میکنن صورتشون میخنده و میگن که مهم نیست، ما از این اتفاقا زیاد داریم تو مملکتمون؟ و گفت که این به نظرش خیلی عجیبه و خیلی رفتار غیر نرمال و غیر معمولیه و تا حدی هم اذیت کننده.گفت که این رفتار اجازهء sympathy یا همدردی رو از طرف مقابل میگیره یه جورایی.

منم توی دلم گفتم عجب آدم احمقی بوده اون یارو ایرانیه،مصیبت تعریف کردن که خنده نداره.احمق تر از اون، اینه که داره یه چیز رو تعمیم میده به همه

.

.

چند ماه بعد، یه روز توی دورهء کار آموزیم رئیسم سر ناهار ازم پرسید درسته که توی مملکتتون کلی آدم کشته شدن تو این چند ماه؟، و من شروع کردم به تعریف کردن ماجراها و اون لحظه ای که چشمهای از حدقه بیرون زده و ناراحتش رو دیدم و ناخودآگاه با خنده هیستریکی بهش گفتم شما زیاد ناراحت نباش ،ما تو مملکتمون از این اتفاقا زیاد داریم،تازه فهمیدم که اون رفیقمون چی رو میگفته!

.

خواستم برگردم و بهش بگم که این خنده،ترکیبیه از خشم و تاسف و یاس و حسادت و عادت و ابتذالی که پشت مصیبت زدگی های پی در پی سراغ بعضی از ملت های دنیا میاد که سرم رو انداختم پایین و حرفم رو خوردم...



این قوم مهجور ِ آشنا

 دو ماه و 15 روز ه.م

اینجا ایرانی هایی که خیلی قدیمی تر هستن اکثرا بهایی هایین که تو سالهای بعد از انقلاب فرار کردن و پناهنده شدن.شاید اگه اینجا نمی اومدیم هیچوقت امکان اینکه از نزدیک بتونیم باهاشون حرف بزنیم رو نداشتیم.در واقع توی ایران هرگز پیداشون نمیکردیم.چون حق نداشتن بگن که بهائین.این تبلیغ بهاییت به حساب میاد و جرمش اعدامه. 

چند شب پیش دوتاشون داشتن برامون قصه ها شون رو میگفتن.باورمون نمیشد وقتی داشتن میگفتن که بعد از انقلاب دولت بچه های دبستانی بهایی رو از مدرسه ها بیرون مینداخته.فکر اینکه یه بچهء کلاس اولی که کیف و کفش نو خریده و با خوشحالی به مدرسه رفته رو بیرون کنن،روانی کننده ست.چه برسه به خود این اتفاق.بعد ها این قانون عوض شد.اما چی به سر اون بچه ها اومد؟ سالهای اول انقلاب،بهایی ها ساده ترین حقوق شهروندی رو نداشتن اما سربازی براشون اجباری بود.و زمان جنگ اگه توی جبهه برای مملکتی که نداشتن میجنگیدن و می مردن،شهید به حساب نمی اومدن.یعنی نه احترام نه هیچ کدوم از حقوق شهدا رو نداشتن خانواده هاشون. 

یکی دیگه از چیزای دردناکی که اون شب شنیدم این بود که در آیین بهاییت گفته شده اگر کسی از ادیان دیگه مثل مسیحیت یا یهودیت بخواد بهایی بشه،"باید" اسلام رو هم به رسمیت بشناسه و بهش احترام بگذاره و گرنه حق ورود نداره. به اسلامی که با سگ یکی میکندشون احترام میذارن و در عوض... 

تو اون سالهای تیره و تاریک که هیچ جایگاهی توی مملکتشون نداشتن بهشون پاسپورت هم نمیدادن .این شد که با بدترین شرایط فرار کردن به سرزمینی که بهشون حق زندگی میداد به عنوان یک"آدم"

هویجوری!

 تاریخ:یک ماه و 25 روز ه.م

دیروز با یه دختر چینی داشتم صحبت میکردم.ازم پرسید کجایی هستی؟ گفتم ایرانی

. دو تا شخصیت مهم رو در ایران رو میشناخت

حدس میزنین کیا رو؟  

اول دوتا حدس بزن بعد بقیه ش رو بخون!

 

خمینی و علی دایی!