ماهی سیاه های کوچولو

تاریخ:پنج ماه و 4 روز ه.م

بچه که بودم،بابا قصه میخوند برام.صمد بهرنگی اسطورهء بچگی هام بود.فکر نمی کردم یه روز باید قصه های فر.زاد کما.نگر ها رو هم برای بچه هامون تعریف کنیم. 

امروز حالم خوب نیست 

گور بابای خاطرات مهاجرت

زنجیر سبز استوایی

 تاریخ:دوماه و 12 روز ه.م

فرقی نداره کجای این زنجیر باشی.هر از گاهی حلقهء سبزی به درازای کمربند استوایی دور کرهء زمین تشکیل میدیم.برای خاطر چیزهای کوچیکی که نداریم.برای دلایل ساده ای که به خاطرش مهاجرت کردیم. 

این هم سهم ما بود در اینجا

احساس ِ دور بودن نداشتم.احساس تنهایی نداشتم.احساس عذاب وجدان نداشتم از اینکه تو مملکتم نیستم.احساس کردم این کاریه که از من و ما برمیاد برای همهء اون چیزهای کوچیک که حق داریم داشته باشیم.