این مردم مرفه بی درد

تاریخ:۱۰- ه.م
بعد از تقریبا ۲۰ روز، تازه دارم دوباره خبرها رو پیگیری میکنم،مقاله ها رو میخونم.
وقتی دوری،دوری دیگه،تعارف هم نداره...واسه فهمیدن یک جملهء استتوس رفیقت که از ایران توی فیس بوک گذاشته،باید کلی بگردی و خبرها رو دنبال کنی...
دوری دیگه آقا جان،دوری!....وقتی هیچ رسانه دیگه ای غیر اینترنت نداری،باید بدویی که برسی به خبرهای ایران...از بس که اینجا هیچ خبری نیست.خبر که هست ولی از یه جنس دیگه.اینجا هم مردم دارن "زندگی" میکنن مثل مردم توی ایران
ایران که بودم ته ذهنم چیزی از جنس تحقیر بود- که هنوز هم هست .برمنکرش لعنت- وقتی میگفتم مردم استرالیا هیچ "خبر مهمی"ندارن.
تحقیری از جنس ِ: ما مردم ِ دردمند و مبارز و عمیق و اونا مردم بی درد و الکی خوش و بی "خبر"!...
این تحقیره چیزی نیست که به راحتی از این کله ء لعنتی بیرون بره.میدونستم که یک جای کار گیر داره!بد هم گیر داره اما پیداش نمیکردم
اینکه دردمند بودن نشونهء عمیق تر بودن باشه و اینکه شادی و مدرنیته و رفاه رو تحقیر کنی تهِ تهِ ناخودآگاه ذهن شرقی ت،این گیر داره...
اولین جمعه بعد از اومدنمون(یکی از اولین شبایی که گفتن قراره موسوی رو بگیرن) واسه گردش رفتیم بیرون.آخر شب سر از یه بار با موسیقی زنده در آوردیم همه مست بودند و میخوندن و میرقصیدن با آهنگایی که باهاش خاطره داشتن.من اون وسط بودم و نبودم.بین رقص و شادی و تحقیر این "الکی خوشی" و مستی و تصویر خیابونای ملتهب تهران در تردد بودم
خیلی گشتم توی خودم که دیدم:حسودیم میشه!اونم به چه گندگی!
به اینکه توی ایران بار نداریم تا شب های پنجشنبه با دوستامون بریم توش و آهنگایی که دوس داریم رو با صدای بلند بخونیم و با هم برقصیم.به اینکه توی ایران، مردم کمتر از اینجا میخندن،به اینکه خیابونای اینجا اینهمه تمیزه،انقدر تمیز که من امروز زیر بارون کلی پابرهنه تو خیابون راه رفتم و وقتی رسیدم خونه پاهام اصلا کثیف نبود...به همهء اینا حسودیم میشه....به اینکه ما اینا رو چرا نداریم حسودیم میشه...و بعد در ناخودآگاهم شروع میکنم به تحقیر رفاه و الکی خوشی شون....
...ادامه دارد
نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم آذر 1388 ساعت 18:0

نظرات 10 + ارسال نظر
نفیسه سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:57 ق.ظ

فکر می کنم به هر حال برای کسی که سال های مهمی از زندگیش را در کشوری به این ویژه ای گذرانده تنها راه حل زندگی عمیق داشتن این است که خودش را به عنوان موجودیتی عینی بپذیرد و تفاوت هایش را بشناسد

روزبهoo سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:58 ق.ظ

من که میگم پاشو برگرد کلی هیجان انگیزه ها. اونجا چیه همش آدما زندگی میکنن فقط. بعدش هیجان کم میارن میرن فیلم ترسناک نگا می‌کنن؟ ها؟

سعید-ف سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:58 ق.ظ

درووووووووود
خیلی قشنگ و زیبا بود...

بهار سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:59 ق.ظ

جالب بود!
دقیقا منم همین پروسه رو طی کردم...اول که گشتم کلمه تحقیر رو پیدا کردم و بعد که بیشتر گشتم کلمه حسودی رو...

شاید یک دوست قدیمی سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:59 ق.ظ

من حسودی رو یه جور دیگه تجربه کردم. وقتی میدیدم که تو ایران صبح تا شب هر روز حتی روزای تعطیل باید کار میکردیم و اون بود وضع مملکتمون و وقتی دیدم اینجا با نصف کار کردن ماها اینه وضع زندگیشون. وقتی میددیدم ما با اون ادعای فرهنگ اینه طرز رفتار و برخوردمون و وقتی دیدم اینا با این سابقه کم اینه طرز تفکرشون. وقتی دیدم ....

مهسا سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:59 ق.ظ

مانا جون
خیلی خوشحالم که تو اینجا مینویسی...تو اون 20 روزی که ما اونجا بودیم دقیقا این حس هایی که تعریف میکنی رو بهش رسیده بودم...( متاسفانه از هنر نوشتن بی بهره ام) ولی خوشحال میشم احساساتم رو تو نوشته های دیگران پیدا میکنم...
من به چیزایی که تو گفتی یه حس دوگانگی رو هم اضافه میکنم.اینکه خودتو متعلق به اون فضا ها نمیدونی ولی از طرفی با کلی از فضاهای موجود در کشور خودت هم احساس بیگانگی داری...حس تعلیق بدیه...
به هر حال دوست دارم خوندن وبلاگت رو ادامه بدم تا موقعیکه ما هم دوباره بیایم اونجا و احساسات بعد از 20 روزگیمون رو با هم مقایسه کنم.
خوش باشی

بابک سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:00 ق.ظ

این جمله را دوست داشتم:
اینکه دردمند بودن نشونهء عمیق تر بودن باشه و اینکه شادی و مدرنیته و رفاه رو تحقیر کنی تهِ تهِ ناخودآگاه ذهن شرقی ت،این گیر داره...

البته یه خطر هم در فضای روشنفکری مان شاید "مسخره کردن" همین واقعیت باشه به جای عمیقا کاوش کردنش

می دونم که تو این نوشته مسخره نشده ها
دو نقطه دی

آزاد سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:00 ق.ظ

یادم رفت خودمو معرفی کنم من منم من یک آدمم آدمی که رفته به باد من منم من آدمم آدمیت ها کجاست....
حسودی در این نوشته ها معنایی بس وافر و با رونق دارد حسودی به چی به کی؟ معلومه به همه آدما که از ما خوش ترند شیک ترن مهربون ترن آزاد ترن حسودی هم داره ولی ما که حسود نیستیم ما از بیخ بخیلیم بخل و کینه ناشی از محرومیت ناشی از محدودیت ناشی از ....خیلی چیزا ی دیگه ما بخیلیم در این وادی ما چه می کنیم؟ شاید ا.ن روزای قدیم کنار دریای شمال یادتون میومد بخلی نداشتین کینه ای نداشتین حسودی نمی کردین مارو حسود بار آوردن تو این 30 سال اینجوری شدیم. تو این 30 سال خودمونم گم کردیم فنا شدیم همه یه طرف رها شدن....به کجا چنین شتابان یادم میاد سالهای دور از خانه سریال پر طرفداری بود ولی نگرانی بی بی از بی چادر ی بود پر طرفداری از بی سریالی بود جوونا خام بودن پخته شدن نذاریم از درخت بیفتن........

بهار سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:00 ق.ظ

اومدم اینجا... دیدم متن جدیدی ننوشتی. بعد شروع کردم با لذت متن های قدیمیت رو دوباره خوندن و توی دلم از اینکه همچین منبع لذتی برای خودم فراهم کردم کلی خوشحال شدم. همیشه از خوندن نوشته هات لذت می‌برم. الان هم که همه این متن ها رو دارم دوباره میخونم یه حس جدیدی دارم. اینکه چقدر فضای وبلاگت و فرم نوشته ها و محتواشون به فضای وبلاگ های نامیه نزدیکه. خواستی یه نگاهی به وبلاگ جدیدش بنداز.
http://jahaaneman.blogfa.com/
هنوز زیاد توش نمینویسه. ولی اگه شروع به نوشتن کنه، فکر کنم این نزدیکی رو بفهمی و برای خودم هم یه چیز جالبه. به نظر میرسه به یه مدل دخترایی با ویژگی‌های مشترک خاصی خیلی نزدیک میشم و میشن دوست صمیمیم.

احسان یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:12 ق.ظ

گریه ام گرفت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد