این وبلاگ به مناسبت سیامین سالگرد تولد مانا به او تقدیم میشود...
دلم میخواد تمام حسها، فکرها و حالتهایی که به عنوان یه مهاجر براتون پیش میاد رو حداقل تا یک سال آینده بدونم(...)
تولدت مبارک و فدای هردوتاتون- بهار
...........................................
پی نوشت مانا:مبدا تاریخ بالای پست ها هجرت ما از ایران به استرالیا میباشد!
ادامه...
دو نفری که به ذهنم رسید کیارستمی و صادق هدایت بودن...نمی دونم چرا....!!! جالبه که همین دوتا رو هم میشناخت. تو خودت دو نفری که از چین میشناسی کیا هستن؟...
حدس منم ا.ن بود و داشتم فکر میکردم اصلا دوس ندارم یه جای دیگه دنیا هم اسم این ملعون رو بشنوم! راستی آدرست عوض شده که!
کلی داشتم فکر میکردم که بهار پ چرا میگه آدرست عوض شده!فهمیدم تو اون یکی بهاری! آره بهار جان نقل مکان کردم به اینجا...فضاش خیلی راحت تره...دیگه همینجا میمونم ولی
سلام مانای مهاجر دیشب خوابتونو دیدم خواب دیدم اومدین ایران خونه ما و من نمیخواستم بذارم که برگردین حتی جوری شد که ما همگی تا استرالیا اومدیم تا شما رو برسونیم و برگردیم. خیلی هم راه نبود. یعنی کمتر از نیم ساعت رسیدیم استرالیا. در حد از اینجا تا پارک وی طول کشید. به بهادر کلی فحش دادم توی خواب و گفتم که اونم وبلاگ بزنه و اگه نمیزنه لااقل گاهی تو وبلاگ تو بنویسه. بهش گفتم که وبلاگ نوشتن مانا خیلی خوب بوده برای کاهش دلتنگی ما... ولی هیچ خبری از دری نداریم. خیلی بوستون کردم... خیلی بغلتون کردم... و آخرش باز دوباره خیلی گریه کردم... مانا بنویس. میدونم سرت شلوغه ولی وبلاگتو زود به زودتر آپدیت کن و لطفا از دری هم بنویس که داره چیکار میکنه. در طول روز چه کارایی میکنین الان؟ ما رو بی خبر نذارین...
دو نفری که به ذهنم رسید کیارستمی و صادق هدایت بودن...نمی دونم چرا....!!!
جالبه که همین دوتا رو هم میشناخت. تو خودت دو نفری که از چین میشناسی کیا هستن؟...
تو پشت در وایساده بودی؟
چه زود رسیدی
:)
من فکر کردم میگه احمدی نژاد و مثلا خاتمی یا یکی دیگه ولی فکر می کردم احمدی نژاد و حتما میگه....چه عالی که نگفت....
ما اینیم دیگه آبجی...؛)
حدس منم ا.ن بود و داشتم فکر میکردم اصلا دوس ندارم یه جای دیگه دنیا هم اسم این ملعون رو بشنوم!
راستی آدرست عوض شده که!
کلی داشتم فکر میکردم که بهار پ چرا میگه آدرست عوض شده!فهمیدم تو اون یکی بهاری!
آره بهار جان نقل مکان کردم به اینجا...فضاش خیلی راحت تره...دیگه همینجا میمونم ولی
سلام مانای مهاجر
دیشب خوابتونو دیدم
خواب دیدم اومدین ایران
خونه ما
و من نمیخواستم بذارم که برگردین
حتی جوری شد که ما همگی تا استرالیا اومدیم تا شما رو برسونیم و برگردیم. خیلی هم راه نبود. یعنی کمتر از نیم ساعت رسیدیم استرالیا. در حد از اینجا تا پارک وی طول کشید. به بهادر کلی فحش دادم توی خواب و گفتم که اونم وبلاگ بزنه و اگه نمیزنه لااقل گاهی تو وبلاگ تو بنویسه. بهش گفتم که وبلاگ نوشتن مانا خیلی خوب بوده برای کاهش دلتنگی ما... ولی هیچ خبری از دری نداریم.
خیلی بوستون کردم... خیلی بغلتون کردم... و آخرش باز دوباره خیلی گریه کردم...
مانا بنویس. میدونم سرت شلوغه ولی وبلاگتو زود به زودتر آپدیت کن و لطفا از دری هم بنویس که داره چیکار میکنه. در طول روز چه کارایی میکنین الان؟ ما رو بی خبر نذارین...
:))
علی دایی رو درست حدس زدم:دی
و
خیلی خوشحال شدم که اون یکی ا.ن نیست
من فکر کردم میگه خمینی و احمدی نژاد
مانا یه چیزی بنویس دیگه ه ه ه دهه ه ه ه ه
چقدر بیام سر بزنم دماغم بسوزه؟؟؟
این جملات کاملا امری بودن....ولی تو راحت باش:))))))))))))))
بوس س س
خمینی و مهرداد آرمانپور.
؟؟!!!!!!! D:
باز خدا پدرشو بیامرزه . یه بار یه نفر از من سراغ صدام رو می گرفت
:))