فاز واقعیات بعد از خارج زدگی!

تاریخ:دو ماه ه.م 

حسها و فکر هام بعنوان یک مهاجر؟؟!!! 

خب باشه. وارد یک فاز مزخرف شدیم که قبلا  بهش میگفتم تجربه!بعدا هم احتمالا بهش میگم تجربه!ولی الان اسمش هست یک دورهء مزخرف با کلی حسهای مزخرف که فقط باید بگذره. 

وقتی که خونه داشتی ،کار داشتی،عین آدم میتونستی حرف بزنی و بفهمی چی میگن ملت 

 و الان 

 پول داری ولی خونه بهت نمیدن ،موقعیت شغلی برات هست ولی کار رو بهت نمیدن و خیلی از حرفاشون رو نمیتونی عین آدم بفهمی، حس ات نمیتونه بهتر از این باشه. 

حالا هر چی بخوای برای خودت و بقیه ژست قوی بودن بگیری  

کلی اعتماد به نفس ات از دست میره و باید خیلی چیزا رو از اول بسازی   

کارهایی که شروع کرده بودم رو از دست دادم ،توی کلی از خونه هایی که براشون فرم درخواست فرستاده بودیم ریجکت شدیم .نمیفهمیدیم یعنی چی که پول داری ولی خونه نمیدن بهت .اولش جاش خیلی درد میکرد بعد کم کم بی حس شد  

کم کم داریم یه چیزایی رو یاد میگیریم 

مثلا کم کم داریم یاد میگیریم که لازم نیست پشت همهء چراغ قرمزهای عابر پیاده وایسی تا سبز شه 

 کم کم داریم یاد میگیریم که برای گرفتن خونه و کار میشه دروغ هم بگی

 ...

داریم کم کم میریم جلو(! ) 

دنبال پیدا کردن کعبهء آمال مون نبودیم وقتی تصمیم گرفتیم بیایم اینجا  

تا اینجاش رو خوب یادمه   

پس دنبال چی بودیم؟ 

فعلا وقت ندارم بهش فکر کنم...باید بدوییم دنبال خونه و کار!سر فرصت باید دوباره خوب بهش فکر کنم

 

نظرات 12 + ارسال نظر
بهار پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:20 ب.ظ http://depression.blogsky.com/

بخش همدلی: الهی من قربونت بشم، حدس می‌زنم که چقدر باید اعصابتون خورد باشه الان و احساس کوفت آچمزشدگی بهتون دست داده باشه، حدس می‌زنم که کار نداشتن و خونه نداشتن غیر از درد خودشون چه حواشی مزخرفی می‌تونن ایجاد کنن. حتی حس می‌کنم که اگر تو این موقعیت بودم شاید فکر می‌کردم که ای بابا این چه گهی بود خوردیم، ما که همه چیمون سر جاش بود، چرا خودمونو آلاخون والاخون غربت کردیم که حالا بخوایم از صفر شروع کنیم؟....!!!.....

بخش بعد از همدلی: اما من که بیرون ماجرا ایستادم و بنابراین نگاهم کلی‌تره چیزی که می‌بینم اینه که انگار الان هنوز به اون قسمت سریال که شما به هدفتون از مهاجرت می‌رسین نرسیده، فعلا قضیه همین جا افتادنه‌ست که خوب قطعا خونه و کار گرفتن مهم‌ترین قسمتشه و شاید طول هم بکشه. اما فکر می‌کنم هر وقت از این قسمت‌های سریال عبور کردین، قسمت اصلی خودشو خود به خود نشون میده...

پاسخ بخش همدلی:
خیلی ممنون..آره خیلی احساس کوفتیه
:*
پاسخ بعد از همدلی:
موافقم.ضمن اینکه کلا من یک کم زیادی قضیه رو شلوغش هم میکنم گاهی وقتا.ما همین الانش هم شرایطمون از خیلیای دیگه بهتره...دوتا دوست خوب و قابل تکیه کردن داریم اینجا و خونه ای که بی منت در اختیارمون گذاشتن
ولی خب همهء احساسها و تجربه ها و غرزدن هام رو مینویسم که یادم بمونه.نمیدونم شاید هم وقتی هرکدوم از شماها بخواین این شرایط رو تجربه کنین یاد اینا بیفتین و احساس اینکه فقط شمایین که این شرایط سخت رو دارین براتون تعدیل بشه و بدونین این مسیر رو کم و بیش همه مهاجرا میرن

گذر جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:06 ق.ظ http://gozar.blogspot.com

روز های خیلی سختیه ولی میگذره. خیلی دردناکه که آدم مجبور بشه همه چی رو از اول شروع کنه ولی همه چی درست میشه. فقط باید صبور باشید راستی
پیشنهاد سه ماه کرایه پیش و اضافه کردن کرایه رو امتحان کردید؟

6 ماه کرایه پیش و 80 دلار اضافه درماه چطوره؟به همراه ضامن پرداخت و مدرک اشتغال به کار!اونم امتحان کردیم.تا حالا که عروس خانوم بله نگفته
;)

نامیه جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:11 ب.ظ

مانا من هر موقع اینجا میام و می‌خونم نوشته‌هاتو حس می‌کنم دارم یه سریال تخیلی رو دنبال می‌کنم. راستش تا قبل از این پست، تصورم این بود که این داستان چقدر همه چی‌اش خوبه و با خوشی داره می‌گذره. مگه می‌شه همچین اتفاق عجیبی (مهاجرت! می‌فهمی؟؟ م ه ا ج ر ت) تو زندگی دو تا آدم بیفته و انقدر همه چی ردیف باشه! خیلی تخیلی بود و خوشحال‌کننده. الان ولی فهمیدم که بخشای درام ماجرا هم شروع شده. خیلی نگران‌تون شدم. شاید بی‌معنی باشه. ما که زیاد با هم نبودیم قبلا. ولی من از دور خیلی نزدیک بودم با تو. بهار همیشه می‌گفت از تو. مثل این که از وقتی رفتین نزدیک‌تر هم شدم. شاید به خاطر این وب‌لاگ. الان کلی بغض دارم و نگرانی... ولی خیلی خیلی هم امیدوارم...

منم همینطور نامیه.منم فکر میکنم یه کم دیر تو رو پیدات کردم

مهسا مرعشی جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:03 ب.ظ

هرچی بیشتر وبلاگت رو میخونم نگرانیم واسه خودمون و تردید از اومدنمون بیشتر میشه!به اضافه اینکه ما اون دوستای خوبی که خونه در اختیارمون بذارن رو هو نداریم!

مهسا گاهی وقتا توی آخرین نقطه از حاشیه امنیتت گیر میکنی و دنبال یه تکیه میگردی که بهت بگه "این راهِ درسته"ولی هیچ کس نمیتونه به جای تو تجربه کنه و تصمیم بگیره...وقتی بیا به نظرم که بدونی که همهء اینا برای پیدا کردن جواب سوالاته.سوالایی که جوابش رو هیچ کس دیگه ای نمیتونست بهت بده
و ضمنا اگه تا موقعی که میاین ما خونه مون رو اجاره کرده باشیم حتما میتونین روی خونه ما حساب کنین

بابک شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:02 ق.ظ

سلام. جی میل باز نمی شود. لعنه الله باعث و بانی اش را. منتظر مطلبی بودم حالا که فرستاده اندُ طرف جی میل نمی شود رفت مجددا لعنه الله علیهم اجمعین. وبلاگت را سرچ کردم چون یادم نبود- یک مانا پیدا شد که مهاجر می برد به نیوزلند. اگر استرالیا بود می گفتم خودت هستی. شاد باش روحیه ات را حفظ کن کسی از غصه خوردن به جایی نرسیده. مخلصیم

برم با اون ماناهه وارد مذاکره بشم بگم خدماتش رو به استرالیا هم گسترش بده.اینم یه بیزینسیه واسه خودش
:)
....
باشه سعی میکنم.بعضی وقتا عمل کردن به بعضی از حرفایی که آدم بهش اعتقاد داره چقدر سخت میشه خداییش

بابک شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:08 ق.ظ

جوک: اگر تکراری بود ببخشید
هواپیما داشته سقوط می کرده همه نگران بودند. ترکه خیلی راحت وبیخیال نشسته بود. یکی بهش گفت بابا هواپیما داره سقوط می کنه تو بی خیالی؟؟ یارو گفت: سقوط می کنه که سقوط کنه. مال بابام که نیست

:)))
خوب بود

سعید ر شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:43 ق.ظ

مانا جان، جسارتا حمل بر روحیه دادن و گرفتن نشه (; دو تا نکته کوچیک، اول اینکه این پولایی که ماها داریم به درد اونا زیاد نمی خوره، برای اونا چه تو کار چه مثلا خرید اینا یا هر جای دیگه، اعتبار (credit) مهمه. کسب اعتبار خیلی سخته برای کسی که از یه کشوری مثل ما میره اونجا، نیاز داره به صبر و حوصله زیاد و نا امید نشدن. حالا حالا جا داره! ولی کاملا در دسترسه! بعد اینکه، بیشتر از اینکه ظواهر قوانین مهم باشه، قوانین نا نوشته ای وجود داره که اکثریت قاطعی از مردم به اون احترام می ذارن و به خاطر همینه که جامعه در کل منظم تر و سالم تره. نه که نشه اونجا قانون را زیر پا گذاشت، در واقع فرقش با ایران اینه که مجبور نیستی قانون را زیر پا بذاری و اتفاقا برا ماها که استعداد و عادت قانون شکنی داریم فرصت خوبیه که زور زیاد به خودمون بیاریم ولی قانون و اخلاق را زیر پا نذاریم.
در ضمن زیادم شلوغش کنی میگم روزبه یه چندتا آب دارشو نثارت کنه (;

آره واقعا نکته مهم همینه.یعنی احساس نمیکنی مسیر نشدنی ایه.خیلی منطقی و درست و قانون منده مسیر.چیزی که ما تو ایران نداشتیم.هیچ پلی نمیشه زد .از روش نمیشه پرید.رشوه ای نمیشه داد برای کسب اعتبار.اعتبارت رو "خودت "باید کسب کنی.نه با بابا ننه ات نه با دین و اعتقاداتت نه با هیچ چیز دیگه ای...با تلاش خودت برای خودت اعتبار کسب میکنی و این به قول تو کاملا "در دسترسه"
----
و در مورد قانون، حرفی که زدی خیلی حرق درستیه...........اینجا مجبور نیستی" قانون رو زیر پا بذاری ولی تو ایران "مجبوری"
---
(;

بابک شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:00 ب.ظ

سلام سعید ر - من بابک خ هستم. آرش ش رفت سوئد. البته الان ایران است. مونترال چه خبر - ایمیل مرا از مانا بگیر. انگار نه انگار که وبلاگ یکی دیگه ست. برای خودم با دوستان صحبت می کنم.

بابک وقتی بهت میگیم یه اکانت فیس بوک برای خودت بساز برای همین کاراست دیگه.آدما رو نمیشه توش بغل کرد ولی به قول فرنگیا
keep in touch میشن همه .آلوده شدیم دیگه همه،مقاومت نکن
:)

سعید شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:19 ب.ظ

درود بر بابک خ سلام بر آرش ش... مانا جان شرمنده داریم از فضای وبلاگت استفاده بهینه می کنیما. این ایمیل بابک را بده وگرنه مجبوریم تو این فضا احوال پرسی اینا را ادامه بدیم (;

babak.khazrai@gmail.com
دیگه کسی با کسی نمیخواد حرف بزنه؟ایمیلی چیزی تعارف نکنین تو رو خدا
:)

منم آرش یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:28 ق.ظ

salam khoshvaghtam az ashnayiton.agar komaki mitonam bedam khosh hal misham.
good luck

ممنون.باشه حتما اگه مشورتی خواستم میگم

دنیا یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:59 ب.ظ http://biroodarvasi.blogspot.com

مشتری وبلاگت شدم.
لطفاً قولتو به بهار (برای نوشتن) فراموش نکن.
منم خیلی دودل و مرددم. می خوام بیشتر بدونم.
موفق باشی.

چاکریم
باشه سعی میکنم قولمو فراموش نکنم.واسه خودمم خیلی خوبه که یادم بمونه چه چیزایی رو تجربه کردم

اسکندری سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:36 ق.ظ

من یه دوستی دارم که از همه جلوتره. و هیچوقت از کسی عقب نمی مونه. اون همیشه از ته ماجرا شروع می کنه. اول کار اون ته کاره. وقتی ما به انتها میرسیم اون هنوز به نقطه آغازم نرسیده. پایان هر چیز تازه برای او آغازه.

منم واقعا دلم میخواد مثل اون دوستت باشم.یه وقتایی میشه،یه وقتایی هم نمیشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد