قاطی قوریاس

من و لپ تاپم باهم DOWNشدیم این مدت.لپ تاپ رفته واسه تعمیر و هنوز بر نگشته و منم تصمیم گرفتم که زورم رو بزنم و با این کی بورد انگلیسی،فارسی تایپ کنم شاید فرجی بشه در احوالاتم. 

یادش بخیر راستی! میشد بری و عین آب خوردن از مغازه سر کوچه،برچسب حروف فارسی بخری برای کی بوردت..ای بابا

سطح انرژیم کلا اومده پایین تو این چند وقت و احساس میکنم خیلی زورکی نمیشه بالا بُردش 

یک موجود بی رحم بدجنسی مرتب داره از اون ته و تو ها بهم میگه تو نمیتونی! و این انرژی لامذهب ِ من مدام داره صرف کلنجار رفتن با این فلان فلان شده میشه .راستی گفتم انرژی یادم افتاد که اینجا انرژی چقدر گرونه! ما الان حساب همه لامپهایی که داریم روشن میکنیم رو داریم. 

یه دونه آباژور توی هال خونه مون داریم که در مواقع خاصی برای شاد شدن روشنش میکنم.یعنی در واقع هزینه روشن کردنش میره به حساب هزینه تفریحات غیر ضروری چون توی  حالت عادی مهتابی روشن میکنیم! این آباژور ما هم حکایتیه! در واقع از کل وسایل اتاق های پذیرایی، ما فعلا یک عدد کاناپه دونفره داریم و یک آباژور که صاحبش مجانی بهمون داده و الان خونهء سیصد چهارصد متری مون رو باهاش مثلا Furnish !کردیم به قول اینا   

...

زندگی مون اینجا همه چیزش به طرز عجیبی جدیده و گاهی وقتا باورم نمیشه که چه چیزای ساده ای رو باید از اول بسازیم.خیلی طبیعیه که اعتماد به نفست به طرز وحشتناکی بیاد پایین و خیلی کار سختیه که بتونی خودت رو سرپا نگه داری و  اتفاقای خوبی که داره دور و برت میفته رو هم ببینی...ما هم هر از گاهی یه پارویی میزنیم که ببینیم آخر ِ این بازی کامپیوتری هزار مرحله ای مهاجرتمون چی میشه

همینا 

فعلا بیشتر از این، چیزی از یک موجود ِ down بر نمیاد برای نوشتن

نظرات 15 + ارسال نظر
بهادر سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:15 ب.ظ

ای تف به این انی بی تربیت که همش تورو اذیت میکنه

بعدشم پارو بزن ......خان!

*:
باشه

به قول شاعر
دریای مهاجرت ساحل ندارد...گشاد پارو بزن!

منم آرش سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:48 ب.ظ

اگه کی بردت سفیده یه سری لتر سورمه ای دارم بدم بهت :)

مرسی ولی این کی برد قرضیه باید به صاحابش پس بدم به زودی
بعدشم فعلا بهانه بدی هم نیست انگار چون زیاد حرفم نمیاد
:)

بنفشه سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:36 ب.ظ

مانایی عزیزم ! هروقت خیلی اینجوری شدی یه نگاهی به روند نوشته های قبلیت بنداز می بینی که فرازو نشیب داره. پس منتظر فراز باش. ما فعلن که چشم امیدمون به شماست. کم نیار لطفا

والا منم کلا از فراز خیلی بیشتر خوشم میاد ولی نمیدونم چرا شیبش اونوریه گاهی هی سُر میخوره آدم
:)

مهسا مرعشی سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:31 ب.ظ

مانا جون من عاشق خانه بزرگی ام که خیلی کم توش وسیله باشه...
به قول ما هنریا خیلی مینیماله...
بگذریم..یه سوال...شما راجع به فریت کردن وسیله ها هیچ تحقیقی کردین؟

آره میدونی ما هم دقیقا به همین دلیل مینیمال کردیم همه چی مونو! ما خیلی هنری ایم آخه!
ضمنا بارامون رو هم فریت کردیم اگه کمکی میخوای برام ایمیل کن یا تو مسنجرم پیغام بذار میتونی زنگ هم بزنی بهمون.شماره م رو برات میفرستم

بهار سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:03 ب.ظ http://depression.blogsky.com/

طبق معمول از دیدگاه روانشناسی مهاجرت عرض می‌کنم:
طبق تحقیقات صورت گرفته در این حوزه، افرادی که سعی می‌کنن به زور خودشون رو در محیط جدید جا بدن و بچپونن یا به عبارتی راه سوگواری اصلی رو طی نکنن و میون‌بر برن اتفاقا دیرتر به ساحل ذکر شده می‌رسن. در عوض کسانی که درست و صاف از وسط تمام دردها و سوگواری‌ها و تردیدها و کم اعتماد به نفسی ها و خودزنی‌ها و بدبختی‌ها عبور می‌کنن خیلی سریع‌تر وارد مرحله بهبودی میشن.
بنابراین Down باش و از Down‌ بودنت علی‌رغم همه‌ی حس بدی که الان میدونم توشی، احساس رضایت و سلامت کن....توی راه درسته داری حرکت میکنی :)

راستش من دلم میخواد ولی دقیقا نمیدونم چه جوری میشه down
بود و احساس رضایت کرد
توصیه هایی که قبل از اومدن کردی و توضیحاتی که درباره حالت های روحی مهاجرها دادی خیلی کمک کرد البته و همینطور دیدن آدمای دیگه ای که تجربه مشابه ما رو داشتن و دارن خیلی موثره تو اینکه فکر کنی تو تنها آدمی نیستی که داری این راه رو میری

لیلا چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:09 ق.ظ http://nimshab.blogspot.com

مانا خونی هنوز تایپ فارسی رو حفظ نشدی دخی جون :) خیلی ناز بود نوشتت. اعتماد به نفست هم بیست باشه چون همین که داری همه چیز رو از نو میسازی نشون میده بیستی همین الانش. میبوسمت.

والا نیم بند حفظ شدم وگرنه همینقدر رو هم نمیشد بنویسم
و ...موچ بک

غزال پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:42 ب.ظ

.....................
.........
........................
...................................
.....

....

.........

همینطوره
;)

نامیه جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:23 ق.ظ

مانا داشتم فکر می‌کردم تو یه جوی راه انداختی اینجا که خیلی‌هامون یادمون رفته اصلا که شما مثلا رفتین خارج‌ها! همون جایی که خیلی از این ملت در آرزوی رسیدن بهش دارن روزشون رو شب می‌کنن! خودت حواست هست؟ ؛)

چه کنیم دیگه این رفیقمون گفته "همه "حس هات رو بگو .فعلا درهمه . تک فروشی نداریم
حالا از قسمت های خوب "خارج "هم مینویسم خدا بخواد!

نوید جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:18 ق.ظ

مانا سلام
این نظر و نوشتم که به نامیه بگم که اونایی که فکر می‌کنن اینجا بهشت سخت در اشتباهن. ضمنا ، تو گوگل سرچ کن بهنویس یه نرم افزار به همین اسم میاد که بعد از نصب تو ورد پینگیلیش تایپ میکنی‌ به فارسی تبدیلش می‌کنه. به بهادر سلام برسون موفق باشی

مرسی والا اون نرم افزاره رو دیدم ولی وقتی پینگلیش مینویسم نمیتونم درست بگم حرفم رو.فعلا همین سیستم لاکپشتی فارسی رو ترجیح میدم

گذر جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:42 ق.ظ http://gozar.blogspot.com

وبلاگت رو که می خونم همیشه یاد روزایی که گذروندیم می افتم. داستانهای مهاجرت خیلی شبیه هم هستند و خوبیش اینه که معمولا خوب تموم میشن پس نگران نباش. هرچند ممکنه رب و رب آدم بیاد جلوی چشمش و روزی صد بار بخودش بگه من اینجا چی کار می کنم
عزیزم مطمئن باش که این روز ها هم می گذره. فقط سعی کن این لحظاتت رو خوب
بگذرونی. یادت بیاد که چقدر برای خونه نگران بودی الان خونه رو گرفتی. همه چی خودش یواش یواش درست میشه. فقط به خودتون فرصت بدید. هیچ عجله ای نیست. به همه چی می رسید. خیلی خوب کاری می کنی که این روزاتو می نویسی چون بعدا می تونی بخونیشون و یاد این روزها رو بکنید. باور کن بعدا برای همین روزا هم دلت تنگ میشه. برات ارزوی بهترین ها رو می کنم

آره حدس میزنم که این قصهء مشابه خیلی هاست...یه جورایی واسه همینم مینویسم. و همینطور واسه خودم.میدونم که برگشتن و نگاه کردن بهش برای خودمم جالبه بعدا
و مرسی

نامیه جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:34 ق.ظ

آخ گفتی نوید! من مرده‌ی اینم که مطمئن شم اون‌جا بهشت که هیچ، جهنم اه! اون‌وقت با خیال راحت همین‌جایی که هستم بمونم!

:)

نگار جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:34 ب.ظ

کافیه که وقتی down میشه یکمی سرشو بگیری بالا اونوقت خودش خود به خود up میشه...:)

:))
جدی ها چرا به فکرم نرسید

بابک شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:03 ب.ظ

حکمت نمیدونم کجایی میگه:
هر وقت در کاری یا راهی به مشکلی برنخوردی بدون که داری راه رو اشتباه میری.

موافقم باهاش

هاله یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:52 ب.ظ http://halehmoaddabian.blogspot.com/

سلام مانا جون
من تازه از وجود بلاگت باخبر شدم .چه کار خوبی میکنی که می نویسی......خب تجربه ی جدید خرج داره دیگه....فکر کنم اولش یه کم سخته.خوش بگذرون

مرسی باشه..تو هم خوب باشی...به همزادم سلام برسون

هادی دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:04 ب.ظ

مانا دقت کن هر مرحله می ری مرحله بعد Save کنی ها...

GOOD POINT....OK I WILL DO IT

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد