این وبلاگ به مناسبت سیامین سالگرد تولد مانا به او تقدیم میشود...
دلم میخواد تمام حسها، فکرها و حالتهایی که به عنوان یه مهاجر براتون پیش میاد رو حداقل تا یک سال آینده بدونم(...)
تولدت مبارک و فدای هردوتاتون- بهار
...........................................
پی نوشت مانا:مبدا تاریخ بالای پست ها هجرت ما از ایران به استرالیا میباشد!
ادامه...
[ بدون نام ]
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1388 ساعت 09:24 ب.ظ
سلام
امیدوارم که همیشه خوب باشین، استرالیا خیلی قشنگه، و فکر میکنم که این حیاط شما همه اون قشنگی یه جا داره. رحیمیان، کی عکس از دماغه جدیدو منتشر میکنی؟ جواب نامیه تو پست قبلی رو اینجا میدم.
نامیه، اینجا خوبی های داره ولی اگه میخوای بیای اینجا هیچ وقت ازش یه بهشت تو ذهنت نساز، اون وقت با مشکلاتش خیلی بهتر کنار میای. اینجا به جهنم خیلی خیلی شبیه تر تا بهشت. به قول اخوان ثالث: من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که میبینم بد آهنگ است بیا راه توشه برداریم، قدم در راه بی برگشت بگذاریم، ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ هست ….. .. . . . . .
نوید شوخی میکنی؟اونجا کجاش به جهنم نزدیک تره؟کجا هر سازی که میبینی بد آهنگه؟؟؟ اگه من همچین فکری راجع به اینجا داشته باشم هیچ دلیلی نمیبینم که ادامه بدم به موندنم .جدا تو چرا ادامه میدی اگه فکر میکنی اونجا به قول خودت خیلی خیلی به جهنم نزدیک تره؟؟
سلام حکایت تاریخی ( واقعی امابی ربط است برای بهجت خاطر نقل می شود) در دوران بعد از مشروطه یکی از اشراف که فکر می کنم وزیر بوده برای کاری (شاید رای اعتماد) با مجلس دعوایش می شود. با عصبانیت می آید بیرون و سوار درشکه اش می شود. درشکه چی اش می گوید قربان کجا تشریف می برید ؟ وزیربا غضب می گوید این مملکت قدر مرا نمی داند. برو فرنگ!! درشکه چی بیچاره که جرات چون و چرا نداشته راه می افتد می رود به سمت رشت که در آن زمان راه فرنگ بود. شب که می رسند قزوین شازده رضایت می دهد که برگردند تهران!!!
:))
سوده
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 ساعت 05:26 ب.ظ
چطوری دس توپولی
خوبم دماغ کوچیک
دیشب تو این حیاط یک جوجه کباب به پا کردیم اون سرش ناپیدا.بسی جاتون خالی بود
پینوشت بیربطت خیلی هم بیربط نبود.... با این حیاط خوشگل و تگرگ
جای من و روزبه رو خالی کنین.
خوشحالم که خوبی دختر!
آره میدونی عوامل بیرونی اینجا اصلا بهانه ای دستت نمیدن برای بد بودن...اگه چیزی باشه مربوط به خودمه
طبیعت اینجا خیلی قشنگه
جا تون رو هم خالی میکنیم همش
پی نوشتهات هم خودیه !خوشم میاد ازش!
چاکریم
سلام
امیدوارم که همیشه خوب باشین، استرالیا خیلی قشنگه، و فکر میکنم که این حیاط شما همه اون قشنگی یه جا داره.
رحیمیان، کی عکس از دماغه جدیدو منتشر میکنی؟
جواب نامیه تو پست قبلی رو اینجا میدم.
نامیه، اینجا خوبی های داره ولی اگه میخوای بیای اینجا هیچ وقت ازش یه بهشت تو ذهنت نساز، اون وقت با مشکلاتش خیلی بهتر کنار میای. اینجا به جهنم خیلی خیلی شبیه تر تا بهشت.
به قول اخوان ثالث:
من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که میبینم بد آهنگ است
بیا راه توشه برداریم، قدم در راه بی برگشت بگذاریم، ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ هست ….. .. . . . . .
نوید شوخی میکنی؟اونجا کجاش به جهنم نزدیک تره؟کجا هر سازی که میبینی بد آهنگه؟؟؟
اگه من همچین فکری راجع به اینجا داشته باشم هیچ دلیلی نمیبینم که ادامه بدم به موندنم .جدا تو چرا ادامه میدی اگه فکر میکنی اونجا به قول خودت خیلی خیلی به جهنم نزدیک تره؟؟
Oon nazare ghabli male mane ha
سلام
حکایت تاریخی ( واقعی امابی ربط است برای بهجت خاطر نقل می شود)
در دوران بعد از مشروطه یکی از اشراف که فکر می کنم وزیر بوده برای کاری (شاید رای اعتماد) با مجلس دعوایش می شود. با عصبانیت می آید بیرون و سوار درشکه اش می شود. درشکه چی اش می گوید قربان کجا تشریف می برید ؟ وزیربا غضب می گوید این مملکت قدر مرا نمی داند. برو فرنگ!! درشکه چی بیچاره که جرات چون و چرا نداشته راه می افتد می رود به سمت رشت که در آن زمان راه فرنگ بود. شب که می رسند قزوین شازده رضایت می دهد که برگردند تهران!!!
:))
احسنت به این تگرگ
منم دقیقا به اندازهی مانا از خوندن کامنتت متعجب شدم نوید.
فکر کنم «انجمن غُرغُر ممتد نویدنشان» رو اونجا هم دوباره تاسیس کردی. درست نمیگم؟ ؛)