از هوای دیوانهء ملبورن

 تاریخ:سه ماه و دو روز ه.م

هوای اینجا رسما دیوانه ست!صبح ملت با تاپ و شلوارک بیرونن ‌عصر همچین میشه. شب دوباره گرم میشه.خلاصه خودیه هوا!خوشم میاد ازش 

حیاط ما و تگرگ      

 

 

پی نوشت بیربط:من خوبم

نظرات 8 + ارسال نظر
روزبه دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:32 ق.ظ

چطوری دس توپولی

خوبم دماغ کوچیک
دیشب تو این حیاط یک جوجه کباب به پا کردیم اون سرش ناپیدا.بسی جاتون خالی بود

بهار دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:51 ق.ظ http://depression.blogsky.com/

پی‌نوشت بی‌ربطت خیلی هم بی‌ربط نبود.... با این حیاط خوشگل و تگرگ
جای من و روزبه رو خالی کنین.
خوشحالم که خوبی دختر!

آره میدونی عوامل بیرونی اینجا اصلا بهانه ای دستت نمیدن برای بد بودن...اگه چیزی باشه مربوط به خودمه
طبیعت اینجا خیلی قشنگه
جا تون رو هم خالی میکنیم همش

شروین دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:53 ب.ظ

پی نوشتهات هم خودیه !خوشم میاد ازش!

چاکریم

[ بدون نام ] دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:24 ب.ظ

سلام

امیدوارم که همیشه خوب باشین، استرالیا خیلی‌ قشنگه، و فکر می‌کنم که این حیاط شما همه اون قشنگی‌ یه جا داره.
رحیمیان، کی‌ عکس از دماغه جدیدو منتشر میکنی‌؟
جواب نامیه تو پست قبلی‌ رو اینجا میدم.

نامیه، اینجا خوبی‌ های داره ولی‌ اگه میخوای بیای اینجا هیچ وقت ازش یه بهشت تو ذهنت نساز، اون وقت با مشکلاتش خیلی‌ بهتر کنار میای. اینجا به جهنم خیلی‌ خیلی‌ شبیه تر تا بهشت.
به قول اخوان ثالث:
من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که میبینم بد آهنگ است
بیا راه توشه برداریم، قدم در راه بی‌ برگشت بگذاریم، ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ هست ….. .. . . . . .

نوید شوخی میکنی؟اونجا کجاش به جهنم نزدیک تره؟کجا هر سازی که میبینی بد آهنگه؟؟؟
اگه من همچین فکری راجع به اینجا داشته باشم هیچ دلیلی نمیبینم که ادامه بدم به موندنم .جدا تو چرا ادامه میدی اگه فکر میکنی اونجا به قول خودت خیلی خیلی به جهنم نزدیک تره؟؟

Navid دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:25 ب.ظ

Oon nazare ghabli male mane ha

بابک سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:18 ب.ظ

سلام
حکایت تاریخی ( واقعی امابی ربط است برای بهجت خاطر نقل می شود)
در دوران بعد از مشروطه یکی از اشراف که فکر می کنم وزیر بوده برای کاری (شاید رای اعتماد) با مجلس دعوایش می شود. با عصبانیت می آید بیرون و سوار درشکه اش می شود. درشکه چی اش می گوید قربان کجا تشریف می برید ؟ وزیربا غضب می گوید این مملکت قدر مرا نمی داند. برو فرنگ!! درشکه چی بیچاره که جرات چون و چرا نداشته راه می افتد می رود به سمت رشت که در آن زمان راه فرنگ بود. شب که می رسند قزوین شازده رضایت می دهد که برگردند تهران!!!

:))

سوده چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:26 ب.ظ

احسنت به این تگرگ

بهار چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:42 ب.ظ http://depression.blogsky.com/

منم دقیقا به اندازه‌ی مانا از خوندن کامنتت متعجب شدم نوید.
فکر کنم «انجمن غُرغُر ممتد نویدنشان» رو اونجا هم دوباره تاسیس کردی. درست نمی‌گم؟ ؛)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد