سه ماه و ۹ روز ه.م
چند روزی مانده........
به پایان سالی که اینجا دیگر آغاز و پایانش چندان مهم نیست
آنها از مراسم عزیزی که از دست داده اند بر میگردند و نوشته های عزیزترین عزیزان من را با خود میاورند.
کلمه کلمه هایی که به وسعت همهء باهم بودن هایمان میشناسمشان
دلم از گرفتگی گذشته .دلم غنج میرود برای بوی تنشان.برای بوسیدنشان
میخوانم :
'سلام عزیزهای من
دوری خیلی بد و سخته.آدم مخصوصا تنها را اخمو و بهانه گیر و دعوایی میکنه.اگر امید نباشه که آدم دق میکنه.نفرین به اونهایی که باعث این کارند.عیدتان مبارک باشه. دلتون شاد باشه.امیدوارم دوستهای زیادی دور خودتون جمع کنید و خنده های مستانه تون گوش فلک رو کر کنه...صد سال به از این سالها.انشا الله عید بعدی باهم سال تحویل کنیم.فرقی نمیکنه کجا.فقط باهم باشیم. .............ء
.
.
میخوانم....
میخوانم و بارانی میشود باز ......
امان از این هوای دیوانهء مجنون
آخ...
آخ.....مانایی.................................................................
.....................فکر میکنم که اون ......آخ ماناییی قشنگم..........
اون چشمای قشنگتو میبوسم.............
عی کن ...اگه میشه همه چیرای خوب انجا را برای خودت تکرار کنی.......آخ ماناااا
گریه....گریه...گریه...