عید

 سه ماه و ....(حالا هرچی)

هوی!یادته وقتی تو مدرسه یه عالمه از بچه ها داشتن بازی میکردن و تو تو بازی نبودی چه حسی داشتی؟ 

پس هی انقدر الکی بهم نگو باید خوشحال باشی  

نظرات 6 + ارسال نظر
بهار پنج‌شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:54 ب.ظ http://depression.blogsky.com/

هیچم نباید خوشحال باشی، خیلی وضعیت سخت و گهیه والله!

من پنج‌شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:07 ب.ظ

عاشقتممممممممممممممممممممممم

من هم.ایمیلتم اگه نمیذاشتی میفهمیدم که تو بودی

مانا جمعه 28 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:57 ق.ظ

بهار
منم همینو میگم بهش ولی اون یارو بد اخلاقه که اون توئه آخه همه ش دعوام میکنه.میگه چقد ننری تو.چقدر ضعیفی تو.چقدر چلمنگی تو.عیده که عیده مگه تو ایران که بودی چقدر از عید خوشت میومد؟مگه همیشه نمی گفتی عیدا خیلی بیمزه ست؟هی میگه تو چرا انقدر چسناله راه انداختی اینجا؟مگه قرار نبود بری و با همه چی دست و پنجه نرم کنی؟این چیزا که کمترین مشکله اینجا.میگه تو که سر همچین چیزای مسخره ای داری اینجوری ننه من غریبم در میاری بقیه ماجرا رو چه جوری میخوای ببری جلو؟ منم میدونم که راست میگه.چون اون همیشه راست میگفته! چون اون همیشه قوی تر از من بوده !همیشه حرفهای درست' میزنه.
من زورم بهش نمیرسه بهار.گاهی وقتا از بس زورم بهش نمیرسه مجبورم خوب بشم.مجبورم سعی کنم که قوی بشم و بعد شروع میکنم به خوب شدن .به قوی شدن ....و کم کم حالم خوب میشه.....آره روندش اینجوریه

بابک جمعه 28 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:55 ب.ظ

گرچه گلچین نگذارد که گلی باز شود
تو بخوان مرغ چمن بلکه دلی باز شود
نوروزتان پیروز به ویژه دوستان عزیز:
مانا بهادر، سعید و سمیه، هادی و سمیرا، بهار و روزبه، نگار و دیگر خوانندگان این وبلاگ

بابک عزیز
مرسی .سال نوی تو هم مبارک.کلی دل ما رو باز کردی تو این مدت با کامنت هات.خوش بگذره بهتون و به سمیه سلام من رو برسون

بهار جمعه 28 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:56 ب.ظ http://depression.blogsky.com/


قربونت بشم. خیلی سخته. نمی‌تونم بگم میفهمم. ولی حدس میتونم بزنم.
تنها چیزی که می‌گم اینه که همه‌ی این بالا پایینا رو بپذیر. همه‌ی بخش‌های وجود خودتو بپذیر.مانا کوچیکه. اون آدم بداخلاقه که اون توئه... اونی که دعوا میکنه و اونی که دعوا میشه رو بپذیر. وقتایی که زورت میرسه و حالت بده. وقتایی که واقعا خوبی. وقتایی که مجبوری خوب بشی.حتی اگه نتونستی اینا رو بپذیری این نپذیرفتن رو هم بپذیر و تازه انتظار هم نداشته باش بعد از اینکه همه‌ی اینا رو پذیرفتی حالت خوب بشه. حال بد بعد از پذیرفتنتو هم بپذیر.
تازه اگه هیچ کدوم از این پذیرش‌ها هم برات اتفاق نیفتاد به خودت حق بده و باز هم بپذیر.
می‌دونی منظورم اینه که همش اوکیه و هیچ کدومش معنی بدی نداره و به احتمال زیاد گذراست.
راستی دیروز و امروز یه سری جریانات پیش اومد که احساس کردم احتیاج دارم باهات حرف بزنم. فردا که میریم شمال. وقتی برگشتیم اگه شد باهم حرف بزنیم. به دری هم سلام برسون.
-------------------------------------
بابک جان
عید شما دو تا هم مبارک. ممنون از تبریک گرمت :)

باشه دارم سعیمو میکنم(واسه همینم بلند بلند فکر کردم)الان بهترم!

مهسا مرعشی شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:45 ق.ظ

حست رو درک میکنم....اصلا هم نمیخوام دلداریت بدم...لجم در میاد از دلداری دادن و گرفتن...دلت تنگ شده واسه حال و هوای عید ایران....من اگه جات بودم کلی گریه میکردم...

مرسی مهسا جان.منم چون جای خودم بودم همین کارو کردم !
:)
کی میاین راستی؟و کدوم شهر میرین؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد