همه ء حسهای من:خود "جا افتاده" پنداری

 تاریخ:5 ماه ه.م

اولین روزی که موفق به ثبت نام آیلتس شدیم رو یادم نمیره.تقریبا چهارسال پیش بود.از در ِ بریتیش کانسیل که بیرون میومدیم یه نگاه پیروزمندانه به هم و به اونایی که هنوز توی صف بودن انداختیم که یعنی ، خداحافظ! ما دیگه کار ِ خارج !مون درست شد

تقریبا دو سال بعد، روزی که مدرک مهندسی مون assess شد گفتیم همین روزاست که ویزا رو بگیریم. اونقدر مطمئن که یه آبکش که برای آشپزخونه میخواستم بخرم میگفتم ولش کن یهو میریم خارج، آبکش رو همونجا میخرم!

دو سال بعد از اون ! ویزامون اومد و اومدیم خارج 

اولین باری که توی ملبورن موفق شدم تنهایی سوار Tram بشم،گفتم خارج همینه.من دیگه خارج رو یاد گرفتم. 

دو ماه بعد، وقتی توی ایستگاه قطار یه پسر اروپایی نقشه به دست و گیج و منگ، ازم آدرس پرسید و کمکش کردم سوار قطار بشه ،با نیش ِ تا بناگوش باز شده به خودم گفتم مانا!دیگه تموم شد. زیادم انگار پروسهء جا افتادن طولانی نبود هی ملت بیخودی شلوغش میکردن!

چند ماه دیگه گذشت 

ما جابجا شدیم 

اومدیم یه شهر جدید  

چند روز پیش پای گوشی تلفن یه صدای "روزمره گانهء" آشنا شنیدم.خودم بود انگار. داشت میگفت:"داری از سر کار برمیگردی یه شیر بخر بی زحمت".دیگه مطمئن شدم که به آخر ِ خط ِ جا افتادگی رسیدیم. 

...و خلاصه این قصه فعلا ادامه دارد

نظرات 3 + ارسال نظر
بابک شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ب.ظ

خدا رو شکر مثل این که اوضاع بهتر است من هم برات جوک میگم:

پسره اصفهانی به نامزدش میگه من میام دم خونتون. هر وقت اوضاع خوب بود بگو بیام بالا. خلاصه میره و پس مدتی دختره یک سکه میندازه پایین ولی هرچی صبر میکنه می بینه پسره نیامد بالا. از پنجره داد میزنه پس چرا نمی یای. پسره میگه این سکه رو کجا انداختی؟ هرچی میگردم نمی جورمش! دختره میگه اونو ولش کن. من بهش نخ بسته بودم کشیدمش بالا.

بهار شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 ب.ظ http://depression.blogsky.com/

سلام خانوم جاافتاده چطوری؟ آقای شجریان چطورن؟ خونه جدید چطوره؟ یه فیلم ازش بگیر بفرست. منتظریم.

نگار شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:23 ب.ظ

سلام مگه تو هم کار پیدا کردی؟ آقا من خیلی پرتم مثل اینکه؟هان؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد