ماهی سیاه های کوچولو

تاریخ:پنج ماه و 4 روز ه.م

بچه که بودم،بابا قصه میخوند برام.صمد بهرنگی اسطورهء بچگی هام بود.فکر نمی کردم یه روز باید قصه های فر.زاد کما.نگر ها رو هم برای بچه هامون تعریف کنیم. 

امروز حالم خوب نیست 

گور بابای خاطرات مهاجرت

نظرات 4 + ارسال نظر
ب دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:17 ق.ظ

این را حذف کن برای خودت می نویسم چون جی میلت در دسترس نیست. اسم فعالان را نگذار یا تغییرشان بده چون ممکن است وبلاگت فیلتر شود

ب عزیز
من و وبلاگم مگه کی هستیم؟ چی هستیم؟ما در بهترین حالت خودمون یک "نقطه"هستیم در یک سر دنیا
اون دوتا نقطه رو هم بین اسم و فامیل ِ بی گناهش اضافه کردم بخاطر تو و واسهء به زحمت افتادنِ موتورهای جستجوی از رمق افتاده شون

علیرضا سه‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:34 ق.ظ

ما نیز هم

مانا چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:04 ب.ظ

علیرضا و بقیه اونایی که یه وقتی مثل من با ماهی سیاه کوچولو می خوابیدن
همین الان تصادفا یه نامهء دیگه ای توی یه سایت ازش خوندم که دیوانه م کرد.......................... فهمیدم که چرا انقدر مرگش ماها رو یاد صمد بهرنگی انداخت.واقعا انگار یه چیزی از همون جنس توی وجوش بوده
http://farzadkamangar.org/index.php?option=com_content&view=article&id=326:1&catid=2:000&Itemid=70

ماهی سیاه کوچولو پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 05:21 ب.ظ

شدت تاسفم به قدری زیاد بود که اگه هر چی می نوشتم غیر قابل نشر بود... متاسفم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد