قصهء من و یک صبح معمولی !

 تاریخ:پنج ماه و 26 روز ه.م

یک ربع به هشت از خواب بیدار شدم .دُری رفته سر کار.یک کمی سرما خوردم.بهش گفته بودم صبح بیدارم کنه با هم صبحونه بخوریم.بیدارم نکرد.گفت آروم خوابیده بودی دلم نیومد.میرم سراغ لَبی.خبرای جدید رو تند و تند بهم میده. 

بازداشت،زندان،تبعید...،ابراهیم نبوی میگه نترسین اینا دارن گول تون میزنن. موسوی و کروبی هم دوباره خیلی با ادب درخواست مجوز کردن . انجمن ایرانی های کوییزلند دعوت میکنن به جشنواره تیرگان! از خبرا رد میشم...میرم سراغ آهنگ ها.. آهنگ جدید لنا مایر ِ کوچولو  رو دوباره گوش میدم شاید ایندفعه بفهمم چرا اول شده.آهنگِ به قول اینا contemporary که تا دیروز فکر میکردم معنیش همون معنی لغتِ temporary یه. بعد میرم همه آهنگای یوروویژن رو تا رتبه 14 دانلود میکنم!  بعد یه سر به انجمن فیلمی مون میزنم ببینم کسی فیلم جدید معرفی کرده یا نه.بعدش یه نگاه به لیست استادایی که باید بعد از صبحونه براشون درخواست بفرستم میکنم. 

چایی رو آماده میکنم و یادم میفته که دیشب با خوشحالی برای صبحونه امروزمون شیر موز درست کرده بودیم.بساط نیمرو و نون تست رو راه میندازم.صبحونه رو برای خودم می چینم روی میز .کتاب عقاید یک دلقک که تازه امانت گرفتم رو روی میز میبینم و ذوق میکنم. 

میخوام شروع کنم به خوردن صبحونه که چشمم میفته به انجمن کلاههای مقیم بریزبن روی دیوارمون، و از میزان احمقی خودم خنده م میگیره.اینجا یه مغازه کلاه فروشی پیدا کردم.یه فروشگاه بزرگ که فقط کلاه داره.یه وقتایی که گذرم به مرکز شهر میفته میرم توش و کلاه سر خودم میذارم! آقا پیرهء مغازه دار هم هیچی بهم نگفته تا حالا.فقط هر از گاهی یه نگاه بهم انداخته و لبخند زده.

از پنجره به باغچه نگاه میکنم و به آفتابی که یواشکی و بدون اجازه خزیده توی خونه مون .یه جورایی انگار دستِ خونه رو گرفته و به من میگه بیا باهاش دوست شو!باهاش دوست میشم. 

دلم میخواد عکس این صبح معمولی، اینجا وسط این دفتر خاطره های نیمه معمولی بمونه  

 

 

 

پی نوشت:مربای روی میز یک نوع مربای خوشمزه است از یکی از انواع berry ها.اسمش هست مربای گوز بری!

نظرات 7 + ارسال نظر
شهاب تنها سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:51 ق.ظ http://www.doranejavani.blogsky.com

سلام

به به عجب صبحانه ای ... ایولا ... دم شما گرم ...

موسوی و کروبی هم مثل همیشه دخواست مجوز کردن و مثل همیشه بهشون نمیدن

... متاسفانه ... خوب صبحانه بهتون بچسبه ... جای مارو هم خالی کنید ... شیر موز

هم نوش جان ... موفق باشید .. بهم سر بزنید

فایی سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:05 ب.ظ

مانا پس چرا از مربای گوزبری چیزی نگفتی؟!! دلش می شکنه ها!!!
صبحونه نوش جونت عزیز

باشه الان میگم

[ بدون نام ] سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:15 ب.ظ

هه هه چه خوشی گذشت این متن رو خوندم...وای مربای گوزبریش هم باید خوش مزه باشه ها...؟؟؟

نگار سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:15 ب.ظ

این قبلی من بودم...خیلی خوش میگذره میخونمش...

همون اولی که بدون اسمه رو خوندم فهمیدم تویی گِردال جون

نیلوفر سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:20 ب.ظ

مانا اصلاً باورم نمیشه شما رفتین و الان یه خونه جدید دارین و مربای گوزبری میخورین....

چرا دیگه ...رفتیم و گوزبری داریم میخوریم

درسا سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:04 ب.ظ

چه خوشمزه نوش جان:)

:)

آکـُل شنبه 5 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:43 ق.ظ http://dashakol.blogsky.com/

بعد این مربا رو شما میخورین؟ :)))
کیدینگ!
باید خوشمزه باشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد