همهء حسهای من:اینجا نبودگی

 تاریخ:6 ماه ه.م

 اینجا واسهء این رفقای استرالیایی ما weekend عین ناموسه.صبح روز اول هفته یه مقدار دمغ میشن از شروع کار و به عصر که میرسه شروع میکنن به برنامه ریزی واسهء آخر هفتهء بعدی(حالا نه به این شوری ولی یه چیزی تو همین مایه ها!) 

....دیروز یکشنبه بود و ما کل ویکند(!) این هفته رو توی خونه موندیم..چهار چنگولی کنار تلویزیون و لپ تاپ.فیلم دیدیم و خبر خوندیم،خبر خوندیم و فیلم دیدیم و ویکند تموم شد... 

دیشب یهو به خودمون اومدیم و دیدیم انگار یه چیزی توی این خارج اومدن ما جفت و جور نیست!

دُری گفت مانا احساس میکنم ما توی "اینجا و اکنون" نیستیم واقعا.دیدم راست میگه. 

من انگار کماکان توی گذشته هستم، و اون توی آینده.یه لحظه هایی یه سر به "این لحظه" و به اینجا یعنی مکان واقعی زندگی الان مون در "استرالیا" میزنیم اما این لحظه ها ممتد نیست. 

هر کدوممون یه واکنش دفاعی برای خودمون ساختیم. من فرار میکنم به عقب و اون فرار میکنه به جلو و به سمت برنامه ریزی برای آینده و ماهیت جفتش یه چیزه در واقع: "فرار از موقعیت"..... و میدونم که این فرار داره زمان تطبیق مون با محیط جدید رو هی عقب و عقب تر میندازه 

شش ماه گذشت!!چرا نمیتونیم به خودمون بگیم که ما دیگه رفتیم از ایران؟از اون مشکلات ،از اون محدودیت ها،از اون توهین ها ،از اون بی احترامی ها،بی نظمی ها.... 

من دیگه روسری سرم نیست اینجا، کسی به من اهانت نمیکنه ،اما با هر عکس ِ طرح نوامیس،همونقدر اذیت میشم که اونجا بودم.با هر فیلم و نوشته توهین آمیز همون قدر حرص میخورم که اونجا،با هر کلیپ ناراحت کننده همونقدر اشک میریزم که اونجا ...چرا؟؟؟ 

اصلا چرا من همهء خبرها رو با این جزئیات میخونم؟چرا من تمام ویدئو های یوتیوب رو ،همهء کلیپ های سبز رو، همه فیلمها رو ،همه آهنگها رو، مقاله ها رو... گوش میدم و میبینم و میخونم؟ 

چرا من انقدر به ایران آپدیت ام اما نمیدونم توی این شهر که توش زندگی میکنم چه خبره؟توی این کشور چه خبره؟ مردم اینجا به چی فکر میکنن؟دغدغه هاشون چیه؟لذت هاشون چیه؟  

.

چیزی که توی خودم کشف کردم اینه که احساس میکنم دارم میرم به سمت یه جور ایزوله کردن ذهنی و فیزیکی خودم از محیط که داره کم کم نگرانم میکنه 

نظرات 7 + ارسال نظر
بهار دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:19 ق.ظ http://depression.blogsky.com/


مانا جانم نگران نشو......گیر نده... هیچ تلاشی نکن... سعی نکن برای خودت یا دری کاری کنی....سعی نکن مکانیزم دفاعی ها رو از بین ببری.....این مکانیزمها ناسالم و عجیب نیستن.. سعی نکن به زور توی محیط جدید تطبیق پیدا کنی... سعی نکن بزور خودتو ببری توی اینجا و اکنون بریزبن... سعی نکن بزور بری دنبال اینکه مردم استرالیا به چی فکر میکنن و دغدغه ها و لذت هاشون چیه؟...بذار خودش اتفاق بیفته...
این سعی ها و تلاش ها برای میون بر زدن این راه 11 ماهه و کوتاه کردنش، همگی به عکس خودشون تبدیل میشن و روند طبیعی سازگاری تو رو با محیط جدید بیشتر به عقب میندازن...
این مرحله جدید که بهش وارد شدین یعنی از 5 ماهگی تا 11 ماهگی رو بهش میگن دوره بهزیستی ضعیف یعنی دوره ای که از مرحله ی کوفتی قبلی یه ذره بهتره... اما هنوز خوب نیست و هنوز برای رسیدن به دوره ی بهزیستی مناسب، زمان زیادی لازم دارین.
مانایی همش سعی نکن که خودت آگاهانه یه کاری کنی(این کاریه که ماها زیاد میکنیم)....به طبیعت وجودت اعتماد کن... به زمان اعتماد کن...
مطمئن باش که 11 ماه برای اینکه همه ی اتفاقات مورد نظرت به طور خودبخودی و طبیعی و سالم بیفته کاملا فرصت کافی ایه...

حسین دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:02 ق.ظ http://www.akslar.com

سلام دوست عزیز دوباره به وبلاگ شما اومدم وبلاگ شما واقعا زیباست ارزوی موفقیت دارم برای شما

بابک دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:28 ق.ظ

گفتم ز کجایی تو؟ تسخر زد و گفت ای جان
نیمیم (نیمی ام) ز ترکستان نیمیم ز فرغانه
نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل
نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه

به نظر من لازم نیست آدم در غربت شکل محیط بشود. اگر آدم هر چیز خوبی که دارد را نگه دارد و هر چیز خوبی را که در آنجا می بیند را بگیرد یک موقع نگاه می کند می بیند هم از محیط تاثیر گرفته و هم بر آن تاثیر گذاشته. تلاش لازم نیست فقط درها را باز بگذار.
من هم اینجا نشستم میگم لنگش کن

بابک دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:38 ق.ظ

چون غیبتم زیاد بوده دو تا مطلب می گذارم
چند روز پیش سورا را دیدم (نسبت را حال کن: پدر زن برادر زن من می شود دایی مادر شوهر او. البته با برادر زن من صمیمیت دارند و نسبتا زیاد می بینمشان) و گفت که با تو آشنای قدیم است و شگفتا که جهان چقدر کوچک است. یاد این مطلب افتادم که آدم با حداکثر ۷ واسطه می تواند هر کسی را در جهان پیدا کند (منظور از واسطه کسی است که نفر دوم را بشناسد و نفر دوم هم او را بشناسد. به این ترتیب اگر من کسی رابشناسم ولی او مرا نشناسد او واسطه محسوب نمی شود)

نگار ایرانی جمعه 21 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:12 ب.ظ

درست میشه ، کمی صبر لازمه.

نگار ایرانی جمعه 21 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:22 ب.ظ

این مطلب رو بخون جالبه،امیدوارم بهت کمک کنه توی درک این حالتت.

http://www.globalpersian.com/archive/dynamic/033579.html

مرسی نگار جان،خوندمش مطلب جالبی بود و کاملا مرتبط به حال ما ظاهرا

سعید جمعه 21 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:08 ب.ظ

اینکه «چرا من همهء خبرها رو با این جزئیات میخونم؟چرا من تمام ویدئو های یوتیوب رو ،همهء کلیپ های سبز رو، همه فیلمها رو ،همه آهنگها رو، مقاله ها رو... گوش میدم و میبینم و میخونم؟ » به نظر من کاملا طبیعیه و حداقل زندگی مسئولانه است نسبت به مملکتی که به هزار علت مثبت و منفی برات با یه مملکت دیگه فرق داره! استرالیا هم نسبت به مثلا الجزایر برات فرق داره کشوریه که توش زندگی می کنی و درستش اینه که نسبت به اموراتش حساس تر باشی. البته فراتر از همه ی اینها ما تو دنیایی زندگی می کنیم که نسبت بهش مسئولیم ولو اینکه یه اتفاقی تو خلیج مکزیک افتاده باشه که هیچ جوره ظاهرا به ما ربطی نداره. برام خیلی جالبه که تو کانادایی ها کسایی را می بینم که بیشتر از خیلی ایرانی ها نسبت به ایران حساس اند چون فکر می کنن این یه وضعیت جهانی و انسانیه فراتر از ملیت و کشور! برا همین به نظر من منفعل بودن چیزی را عوض نمی کنه؛ تا صد سال دیگه هم اگه به قول آقا تلاش مضاعف نکنی با محیط هماهنگ نمیشی فقط یه پوسته ای از محیط و هسته ای نه این نه آن خواهی داشت. ولی این هماهنگی کار یه روز دو روز و یه سال دو سال نیست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد