تاریخ:6 ماه و 26 روز ه.م
امشب تو یک بزرگراه ،توی راه برگشت از یک برنامهء یک روزهء کوه ، چراغهای شهر رو که دیدم خوشحال شدم ..... و وقتی متوجه خوشحال شدنم شدم ،یکبار دیگه ـ این بار اما خیلی آروم و با احتیاط ـ از خوشحال شدنم خوشحال شدم.
اتفاق ساده ایه نه؟ این اتفاقِ خیلی ساده برام جالب بود. از وقتی که از ایران اومدیم این اولین بار بود که از برگشتن به جایی با چراغهای روشن از دور،جایی شبیه به شهر، احساس خوشحالی میکردم.
همین اتفاقای ساده رو عشقه :)
اگر به خانه ی من امدی ای اشنا
چراغ بیاور و یک دریچه که از ان
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم
آخییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی..................ننه مرد.........